-
مسابقه نیست
شنبه 14 مرداد 1402 23:02
انگار از روبرو شدن باهاشون میترسم، خودم هماهنگ کردم، خودم دارم مدیریتش میکنم اما یه حسی درونم انار میخواد مثل همه قرار های قبلی م با آدمای مختلف که زدم زیرش و با خیالت راحت نشستم تو خونه بازم همون کار رو کنم. انگار وقتی بچه ها میگن تایم کاری نباشه سر کاریم، یا خبر بده تا مرخصی بگیرم، یه حس بد میاد سراغم که از غافله...
-
..
شنبه 14 مرداد 1402 10:34
دیشب بالاخره بعد کلی دست دست کردن از فکر اینکه بچه ها رو دور هم جمع کنم و چه وقتی باشه و اینا بالاخره به همه پیام دادم و اکثرا هم موافقت کردن، منتطر اون چندتایی ام که هنوز جواب ندادن، واقعا دلم میخواد بعد چند سال همه رو ببینم. ولی عجیبه که از دونفرشون هیچ خبری نیست و کسی هم خبری نداره.
-
توقع
یکشنبه 8 مرداد 1402 22:48
توی شبای قبل، یه شب توت اومد اینجا دوباره، یه دفعه ای از یه بحثی پرید به این بحث که من توقع داشتم مریض شدم یه زنگ میزدی احوال میپرسیدی، داشتم فکر میکروم کی مریض شده که یادم اومد، بعد که تموم شد گفتم منم خیلی توقع ها داشتم ولی خب. میگه خب تو هم باید توقعات رو بگی، من دوست دارم که میگم و این حرفا. منم یه چیزی گفتم که...
-
یه لحظه...
دوشنبه 2 مرداد 1402 23:46
ز اینجا بود((از الان به بعد بهش میگم توت)). فور کنم بعد شب عید که یه سر اومده بود دیگه ندیده بودمش تا الان، و طبق معمول هم برخورد ها یه جوری بود که انگار دیروز باهم صبحونه خوردیم. اون به کنار، نگاه تو چشماش، با نگاهش چی کار کنم؟ با اون چیزی که نمیدونم نفرته چیه؟ اون جوری آخه؟ اون جوری باید نگام کنی؟ اونم تو؟ اونم تو...
-
معرفت درّ گرانی است به هرکس ندهند
پنجشنبه 29 تیر 1402 10:54
نمیدونم چرا واسه به دنیا اومدن نیکی خیلی خیلی ذوق نداشتم، یعنی خوشحال بودما اما یه حسی هست آدم باید داشته باشه، اونو نداشتم. شاید چون هنوز ندیدمش، ببینمش مهرش واسم زیاد تر بشه شاید. واسه ماه، بچه مهین هم همین طوری بود، تا ندیدمش حسی نداشتم، البته وقتی بهش یا حس خوبی داشتم که شروع کرد حرف زدن، وقتی م یادش داد اسمم رو...
-
하늘
چهارشنبه 28 تیر 1402 22:39
پرتقال یه چیزی گفت که حقیقتا ذوق کردم، فکر نمیکردم متوجهش بشه، کلی هم فکر کردم که کی فهمیده، اما به نتیجه ای نرسیدم، خب تقریبا طبیعیه که بفهمه، جالب بود برام، اما چیزی نگفتم. کارهام رو بهش تحویل دادم، اولی خوب بود اما دومی نه، اصلا نه. علی رغم همه تلاش هام، هیچی نگفت اما گفت باید وقتی زمان داری روی کیفیتش کار کنی نه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 تیر 1402 23:55
دلم میخواد یه چیزی بنویسم ولی یا پشیمون میشم یا مثل الان حوصله ندارم، اصله حوصله ندارم، به هیچ وجه، نمیدونم چرا نمیخوابم، چند روز قبل عملکرد بهتری داشتم، ولی امروز و دیروز نه خیلی. حوصله م الان و از چند ساعت پیش نابوده.
-
متعهد
پنجشنبه 22 تیر 1402 13:43
چتد سال پیش وقتی یه دوره ای رو با سارا میگذروندم، سر یکی از ارائه هام یه دفعه شروع کرد ازم فیلم گرفتن، بعد نشونم داد، گفت ببین حواست کجاست. بعد اون روز سر کلاس استاد یهو گفت دوربین گوشیت رو بده، بعد که دوربین رو رو به خودم تنظیم کرد، تازه فهمیدم چه خبره، هیچی نگفتم و اونم ضبط کرد. آخرش دوباره گفت انجام بده و وقتی...
-
?Who knows
یکشنبه 18 تیر 1402 20:22
من چرا دیروز وقتی رفتم یه جایی که کار داشتم و دیدم پرتقال هم اونجاست از دیدنش خوشحال شدم؟ واقعا چرا؟ آدم خوب، مهربون و خونگرمیه، و من هم به نسبت ارتباط و کاری که باهم داریم هم ارتباط خوبی باهاش دارم، اما مساله اینه که چرا خوشحال شدم؟
-
فکر...
یکشنبه 21 خرداد 1402 00:52
به وسیله هام نگاه میکنم، به یادگاری هاشون، کتابا، دست بند ها، عروسک، کارتای تبریک، به عکسا، اون دست بند صورتیه که قفل نداره و کنار وسیله های گلدوزیه و فقط من میدونم اون موقع که کادو گرفتمش چه حس خوبی داشتم،، به اون عکسی که وقتی گوشی رو خریدم فلانی گرفتش و گفت بذار اولین عکس گوشیت عکس من باشه و من همیشه داشتمش، به اون...
-
تولد
شنبه 13 خرداد 1402 01:35
همیشه برام مهم بوده که کی امروزی که گذشت رو یادش میمونه و کی یادش میره و اونایی که یادشون میمونه همیشه برام قدر و ارزش بالایی دارن. کادویی که میخواستم امسال به خودم بدم هنوز حاضر نشده و نمیدونم کی بشه اما باید یکم عجله کنم. در کل خوب بود امروز، خوب خوب :)
-
.
سهشنبه 26 اردیبهشت 1402 00:44
دارم اطلاعات گوشیم رو انتقال میدم و میخواستم قبل پاک کردن همه چی پیامای یه نفر رو ببینم، بعد دیدم چه قدر همش من پیام دادم اول. یه لحظه حس جالبی نبود. اما اون آدم هنوزم همونه برام و تا جایی که خبر دارم منم به نظرم همونم براش. امشب یهو یاس پیام داد، نگران بود که نبودم :) حالا هم میخواستم گوشی رو فلش کنم ولی گفتم منتظر...
-
....
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1402 21:14
فقط از الان تا وقتی که این آهنگ تموم بشه مینویسم اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره، اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره میبینی، از اون زمستون سرد تا الان همه چی چه قدر عوض شده، میبینی چه ها شد و چه ها گذشت؟ پوست انداختم، رد شدم یعنی تونستم که رد بشم، فراموش کردم یا عادت کردم که یادت نیفتم؟ اما یه وقتا مثل الان یه...
-
.
شنبه 16 اردیبهشت 1402 16:00
به طرز عجیبی عطر های گرم و شیرین رو برای خودم نمیتونم تحمل کنم، حتی اگه توی نگاه اول عالی باشه و خوشم بیاد بعد نیم ساعت اعصابم رو بهم میریزه. گوشیم این چند روزه قاطی کرده و مدام خاموش روشن میشه. آنتی ویروس ریختم و چندبار اسکن کردم، میگه مشکلی نداره. نمیدونم چشه، و اصلا تمایلی به تعویضش اونم الان ندارم. باید ببرم به...
-
م ا ه
جمعه 15 اردیبهشت 1402 00:51
چند روزه دلم میخواد بنویسم و جور نمیشه. یه چیزای دیگه میخواستم اول بنویسم ولی سر شبی یه چیزایی شنیدم که حسابی جا خوردم. شین توی دعوای خانوادگی شون حسابی کتک خورده، اونم نامردی و چند نفر به یه نفر. پسر بنده خدا رو خیلی بد زدن. اصلا از تو فکرش بیرون نمیرم، یه چیزای دیگه هم شنیدم البته ربطی به اون نداره و نمیتونم هضم...
-
.
جمعه 1 اردیبهشت 1402 15:43
اون روز برای یه کاری ایتا نصب نکردم و دیدم که عه، حتی خواجه حافظ هم هست و فقط گویا من مونده بودم :/ صبحی یه چیزی شد که یکم اعصابم مگسی شد در نتیجه فکر کنم روی تمرینم اثر گذاشت که نتونستم خوب تمرکز کنم و وقتی بابتش استرس میگیرم که چرا در نمیاد یاد اولین بار هرچیزی میفتم و حتی درس قبلی که اولش خوب نبود و الان پبشرفت...
-
رها کن عزیز
پنجشنبه 24 فروردین 1402 21:03
یعنی من نمیدونم چرا هرکی حوصله ش سر میره گیر میده به ما. هربار ما رو ببینن و بحثش بکشه چرا سر کار نمیری؟ چرا کار نداری؟ درست رو ول کردی؟ ادامه نمیدی؟ حالا درسه رو قبول، نه اصلا اینا واسه کسایی که سال تا سال من رو نمیبینن و میخوان سر صحبت رو بازکنن قبوله ولی واسه کسی که مثلا جزو نزدیکانه و بالاخره خبر میگیره واقعا قابل...
-
اولین
دوشنبه 21 فروردین 1402 22:23
اولین کتابی که خوندی کلی اشکال داشتی، اولین بار که جدول ضرب یاد گرفتی رو یادم نیست ولی یادمه معلمت خیلی هم راضی نبود، اوایلش توی جذر و مجذور مشکل داشتی، توان هم یکم درکش سخت بود، یادته؟ فیزیک ۱ سخت و نچسب بود، اولین مسائل شیمی گنگ بودن و اولین نمره نهایی زیر ۱۸ ریاضی رو که برای تو بد بود رو اول دبیرستان گرفتی. ریاضی ۲...
-
۱
دوشنبه 7 فروردین 1402 02:18
امسال متفاوت شروع شد، از بدو بدو های دقیقه آخر، تا سرماخوردگی ای که سعی کردم نگیرم، تا بارونی بودن دو روز اول و حتی بارونی بودن الان. چهارشنبه که فهمیدم فرداش اول ماهه، یاد اون کابوس همیشگی افتادم. با اینکه سحرا بیدار میشم و تلوزیونم روشنه نمیدونم چرا تا الان دعای سحر اون طور که باید نچسبیده. برای تبریک عید نه از اون...
-
.
چهارشنبه 17 اسفند 1401 23:57
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش، ابر با آن پوستین سرد نمناکش.....
-
همنشینی
جمعه 12 اسفند 1401 21:44
امروز آزمون ارشد رو دادم. تا لحظه آخر سوال شک داری نزدم ولی آخرش روی دو تا سوال تئوری ریسک کردم و یکی ش غلط از آب دراومد. و دوتا سوال دیگه که یکی ش بازاریابی بود رو هم فکر کنم اشتباه باشه. نمیدونم. امیدوارم که غلط نباشه. ولی از لحاظ فکری واقعا آزاد شدم. بعد از ظهری یه لحظه فکر کردم باز دوباره بیکار شدم :/ حالا انگار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفند 1401 20:10
چند وقته دلم میخواد بنویسم و جور نمیشه. این اینترنت هم که کلا به فنا رفته. فیلترشکنم وصل نمیشه، حتی در حد دانلود یه جدیدش. این روزای آخر جای بیشتر خوندن موتورم خاموش شده. ذهنم آشفته است، خواب هم آشفتگی ش رو کم نمیکنه. مامان میگفت دوسال طول میکشه تا یه تصمیمی رو بگیری و داشتم به این حرفش فکر میکردم و همه کارایی که عقب...
-
.....
پنجشنبه 27 بهمن 1401 12:51
دیشب بعد مدت ها نشستم سهراب خوندم به یاد اون وقتا که قوت غالب من نور ماه بود و شعر
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمن 1401 16:52
یه سری رفتارا از یه سری آدما، آدم رو تو بهت و حیرت بدی میبره. با خودت میگی عه این؟ و جواب اینه که بله همین. اما خب چشمات باز میشه. و نتیجه گیری میشه اینکه کافیه انقدر که همیشه نگران بقیه بودی، نگران خودت باش. +داشتم فکر میکردم اگه میخوای با یه آدمی در ارتباط نباشی، خب باشه نباش اما یاد بگیر که باید یه خداحافظی...
-
...
شنبه 15 بهمن 1401 19:40
قبلا به این قضیه دقت نکرده بودم که خرید کردن توی آرامش اعصاب تاثیر داره یا نه. یعنی مثلا هرچیزی میخریدم خب اون خوشی ش رو طبیعتا داشت. ولی الان چند دفعه است علاوه بر اون یه حس خاص دیگه ای هم همراهش هست که نمیدونم بهش چی بگم. :)
-
........
جمعه 7 بهمن 1401 12:21
رها هم بالاخره رفت دیشب خوابم نمیبرد و هی بیدار میشدم ساعت رو نگاه میکردم. حقیقتا از وقتی گفت کاراش درست شده تا وقتی خبر داد ویزاش اومده از ته قلبم براش خوشحال شدم. ولی این وسط هم دلم گرفته بود، اون میخواست بره من غصه این رو گرفته بودم که آدم باید توی همچین موقعیتی همه چی رو بذاره و یه چمدون ۳۰ کیلویی دست بگیره و...
-
오늘
جمعه 30 دی 1401 01:43
فارغ از اتفاق های این هفته از امروز قشنگ بنویسم: بعد از چند سال رفتم و رها رو دیدم، قشنگ بغلش کردم و دلم میخواست فقط نگاش کنم. نزدیک دو ساعت از هر دری حرف زدیم، به یادگاری کوچیک براش برده بودم رو بهش دادم . بعد رفتیم شهرکتاب، اونجا هم کلی چرخیدیم و حرف زدیم. یه کتاب شعر دادم بهش که بخونه و نظرش رو بگه: یه لحظه دیدم...
-
با که باید گفت این؟
دوشنبه 26 دی 1401 21:53
حقیقتا ظرفیتم تکمیله، دلم میخواست بنویسم اتفاقای این چند روز رو. نمیدونم شایدم یه وقتی نوشتم ولی الان نه حالش رو دارم نه حوصله ش رو. دوست دارم هرچی تو دلم مونده بارشون کنم ولی بابا میگه هیچی نگو، میگه میخوان بیارنت تو بازی خودشون و منتظرن تا حرف بزنی، راستم میگه، من قبلا زخم اینارو خوردم. ولی خیلی نامردن، شنبه صبح یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دی 1401 00:58
بغض دارم و اشک، یه سری حرفا رو نمیشه گفت، گفتنش یه جوریه نگفتنش یه جور به قول اخوان : اما با که باید گفت؟ من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن آسمون سرخه و اما : فریبت میدهند بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذر 1401 00:18
فریبت میدهند بر آسمان این سرخی بعد از سحر گه نیست..... آسمون سرخه، بیشتر از ابر سنگین این طوره تا از آلودگی به نظرم. چون بعد از ظهر هوا خیلی هم آلوده نبود.... یه اپیزودی که واسه پادکستم ضبط کرده بودم رو دلم خواست توی کانالم هم پست کنم بعد پشیمون شدم، دلم نخواست کسایی که میشناسن من رو، بشنونش!!!!! خودمونیم آزمون کانون...