دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

ستاره ها

پریشب(جمعه دو مهر) رفته بودیم سر چاه کشاورزی یکی از آشناها، وسط بیابون، اندازه مدت ها به  آسمون تاریک و پر ستاره نگاه کردم.

رفتم یه گوشه و سرم رو بالا گرفتم و با همه وجودم آسمون رو بلعیدم، یه دفعه دیدم از یه سمت دیگه ماه طلوع کرد، آسمون اینجوری تو این شهرای شلوغ پیدا نمیشه و باید به دیدن خوشه پروین و یه چند تا ستاره اکتفا کرد، اما اینجا آسمون رو باید سرکشید، باید تو ذهن ثبتش کرد برای یه وقتایی که باید چشمات رو ببندی و آسمون رو تصور کنی. 


پ ن: امشب که بعد دو شب اینارو مینویسم دارم به این فکر میکنم که چه خوب که ستاره ها و آسمون آدم رو قضاوت نمیکنن، هی یه مشکلی رو یاد آوری نمیکنن، راستی پس کی تیکه های اشتباهی پازل جای خودشون رو پیدا میکنن؟