دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

هعی روزگار

چه قدر غم انگیزه این روزا

تا دوهفته پیش نگران امتحانام بودم اما الان

غصه دار نبودن پدر بزرگ م

نگرانن چرا گریه نمیکنم 

میگن چرا گریه نمیکنی

امشب اتفاقی عمه دید دارم گریه میکنم گفت بالاخره اشکت دراومد.؟اشکال نداره. برای پدر بزرگت گریه نکنی ،برا کی گریه کنی؟

چیزی نگفتم ،ولی خبر نداره من گریه کردم ولی عادت ندارم دیگران ببینن.

از طرفی اگه همه گریه کنن کی قراره بقیه رو جمع کنه؟

خسته

انقدر حجم اتفاقای بد زیاد شده که دلم میخواد یه روز صبح که چشام رو باز میکنم یه جای دیگه باشم ، به شهر دیگه یه کشور دیگه. 

دلم یکم شادی میخواد یکم حال خوب.

مارکو که نیست. ذهن هم پر اتفاقای شلوغه و درهم.

از یه طرف هم حال بابا بزرگ خوب نیست و همه درگیرن ، از یه طرف هر روز صبح خبرای بد تو این مملکت ...

خدا خودش رحم کنه. به من به ما به همه.....

ما یار تو باشیم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دی

امتحانا از امروز شروع شده.

امتحان سخت دیروز یه تاریخ دومی هم داشت که من تاریخ دومش رو انتخاب کردم. امروز هم بد نبود خوب خوبم نبود. اما بچه ها میگن یه سری سوالا گزینه هاش  جابه جا بوده و انگار باید اعتراض بخوره. حالا منتظرم ببینم چی میشه.

هوا هم که داغونه از دود. کاش یه بادی بیاد حد اقل.