دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

کم حوصله

این چند وقته یکم حوصله حرف زدم کم شده و رفیق جان میگه چرا این طوری شدی قبلا این طوری نبودی و بعد اون ماجرا این طوری شدی.

ولی خب نگاه میکنم الان میبینم خب قبلا یا من دانشگاه بودم  یا اون مدرسه(کوچکتره از من) و خب این تایمی که باهاش حرف نمی زدم  به چشم نمی اومد. نمیدونم حق با اونه یا من. همیشه پیشم بوده و هست ولی خب  الان به نظرم توقع داره همش من حرف بزنم ولی چیزی که هست اینه خودشم خیلی کمترحرف میزنه و من به شخصه اصلا حوصله ناز کشیدن ندارم دیگه . قبلا داشتم ولی الان نه.نمیدونم شایدم حق با اونه ولی خب من تایم های دیگه ای م دارم. توقع دائم بودن و پیام دادنم یکم جالب نیس. چند ساعت خوبه دیگه.

حین نوشتن داشتم ویس استاد رو گوش میدادم قرار بود فصل های مهم رو مشخص کنه برای امتحان ولی بچه ها زیاد سوال پرسیدن گفت کل کتابا. اول ترم خیالم راحت بود باهاش ۱۰ واحد برداشتم ولی امیدوارم اینطوری نکنه. هنوز پروژه درس داستان کوتاه رو نفر ستادم و امیدوارم همچنان قبول کنه. آخه به نظرم این باید برای دانشجو ادبیات انگلیسی باشه تا مترجمی. اما خب آش کشک خاله س. امیدوارم از نظرش برگرده و باز چند فصل رو بگیره. نه همش رو. 

پازل

تا حالا تیکه اشتباهی پازل بودی؟


تیکه اشتباهی و اضافه همیشه اضافه است تا وقتی که جای خودش رو پیدا کنه. فرق نداره کجا گاهی تواوج خوشحالی گاهی تو اوج ناراحتی و گاهی هم در حالت خنثی  به هر  حال این حس میاد سراغت.

نمیدونم از اول اینطور بوده یا به خاطر اخلاق های انزوا گرایانه م بوده که اینطوری شده. 

همچینم انزواگرایانه نیستا فقط زیادی درونگرام. زیادی می ریزم تو خودم ولی خب باهمه این تفاسیر دلم میخواد یه روز بیاد بهم افتخار کنن اونایی که میخوام.

به این که هرچیزی وقت و موقع خاص خودش رو داره و سر وقتش اتفاق میفته عقیده دارم ولی خب این تنهایی برای مدت طولانی جالب نیست به نظرم. و یه وقتایی خیلی اذیت میکنه. و چیزی که بیشتر اذیت میکنه تعجب دیگران از اینکه تو هیچ رابطه عاطفی ای نیستم ونبودم تا به حال(  به واقع نخواستم شاید) و یاد آوری ش هست، در صورتی که این مسئله شخصیه و هرکس دلیل خودش رو داره.

حالا هم نمیدونم فلسفی شدم یا اثرات قرنطینه است. 

کی میخواد درست بشه اوضاع  خدا داند.

فقط امیدوارم مثل معجزه باشه که بزودی یکی از این شبا که میخوابیم صبح بیدار بشیم دنیا سراسر سلامتی و شادی باشه . آمین

تغییر برای ارشد؟ بله یا خیر؟

میگم این خصلت دمدمی مزاجی رو همه خردادی ها دارن؟ یا فقط منم که این طوری م؟

یه فکر هایی تو سرم هست  که احتمالا وحشتناک باشه. مثل یه تغییر رشته ی ۱۸۰ درجه ای برای ارشد. ولی و اما هنوز مطمئن نیستم هنوز در حد رویای بچگی هامه که این روزا یه تلنگر باعث شده بهش فکر کنم. هر چی باشه اول باید این ترم رو تموم کنم و بعد بهش به طور اساسی فکر کنم. یه سفارش دارم که ۱۴، ۱۵ روز پیش گرفتم و باید تا آخر ماه تحویل بدم اما دریغ از  اینکه یه خط ترجمه کرده باشم. کتاب هام رو هم سفارش دادم اما هنوز نیومد. دو تا ارائه باید آماده کنم برای فردا . امیدوارم تصویب بشه امتحانای این ترم  برگزار نشه و کار کلاسی به جای اون انجام بشه. اصلا دل دانشگاه رفتن ندارم. از ۳ اسفند هم همچنان بیرون نرفتم. نمیدونم کی می خواد تموم بشه اما امیدوارم مثل یه معجزه هر چه زود تر تموم بشه.

مامان میگه از وایتکس که استفاده میکنی مراقب باش ریه ت رو درگیر نکنه. از لحظه ای که گفته فوبیا گرفتم و گفتم دیگه سمتش نمیرم با اینکه تقریبا یه هفته ای هست استفاده م ازش یک پنجم شده یا شایدم یک دهم.

هی نفس عمیق میکشم حس میکنم ریه م یه شکلی شده.

میخنده مامان میگه حقته دیگه استفاده نکن.

دارم کم کم کنار میام با این وسواس و میخوام کمترش کنم. 

شما هم اگه پوست دست تون آسیب دیده از گلیسرین استفاده کنید.

دو شبه میزنم چربی  پوستم که رفته بود تقریبا برگشته خدا روشکر.

تا چه پیش آید زین پس.