دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

در حال تحقیق

عمیقا در حال تحقیق برای جشنواره م. درسته که فعلا لینک ثبت نام مشکل داره و احتمالا باید حضوری اقدام کنم و باز هم احتمالا باید به همون دوست عزیز پیام بدم با اینکه قول دادم به خودم من پیام ندم بعد اون ماجرای دوماه پیش. ولی خب کارم گیره ( فکر کنم باید یه اسمی هم براش بذارم که هی نگم دوست عزیز ولی خب چیزی به ذهنم نمیاد فعلا .)

 کلی سایت و مقاله و مصاحبه فارسی و انگلیسی باز کردم که بشینم بخونم به درد بخور هاش رو جدا کنم و یه متنی بنویسم و بعدش به انگلیسی ترجمه ش کنم ترجمه که چه عرض کنم  باید یه متن رو صفر تا صد به نگارش در بیارم.

 و بعععددد  برای مرحله ارائه سخنرانی آماده ش کنم.

نت ندارم  و چند روزه تمرین فرانسه م کم شده.

هفته دیگه  اجبارااا باید حضوری برم برای امتحان دوره ای که 6 ماه پیش گذروندم . قرار بود یه جلسه مرور بذاره اما چون برنامه مدرسمون زیادی فشرده است نمیتونه.

فعلا هم اصلا قرار نبود کلاس باشه اما بچه ها هی گفتن و اینم زد به سیم آخر گفت دوشنبه یا چهارشنبه بیاید.

حالا باید بشینم نکته ها و فیلم ها و ویس هاش رو مجدد دوره کنم و یه خلاصه برای امتحان با خودم ببرم که خوب امتحان بدم. 

اخیرا به اهمیت برنامه ریزی پی ببردم و  چند روزیه با برنامه پیش میرم و تقریبا خوبه روال پیشروی ش. 

بالاخره بعد سال ها فهمیدم مرتب کردن برنامه ها توی ذهنم به تنهایی فایده نداره.

یادم باشه  بعدا  یه چند خطی از خلاصه این تحقیق بنویسم نتایج قابل توجهی داره.

فعلا همین.

پیشاپیش هم عید غدیر مبارک باشه.

تدریس آنلاین

جدا قراره کلاس ها از ۱۵ م شهریور  شروع بشه؟ 

و من قول داده بودم به خودم حداقل درس های این ترم رو مرور کنم و هنوز انجام ندادم؟ واقعا این ترم معدلم بالای ۱۸ شد؟ من که میدونم هیچی از این ترم نفهمیدم. آموزش آنلاین خوبه برای اونایی که تصویری باشه نه واتساپ و هزار کوفت و زهرمار . با همه احترام و ارزشی که برای استادام قائلم و میدونم این ترم با ما راه اومدن ولی ترجیح میدم این ترم همه کلاس هام آنلاین توی lms برگزار بشه.

فعلا دوهفته است که میانگین تقریبا روزی ۱ ساعت فرانسه رو کار میکنم و راضی م ازش شدید.

توذهنم داشتم یه رزومه برای خودم مینوشتم و دیدم انقدر که به خودم دارم سخت میگیرم همچین رزومه ی بدی هم ندارما. چند تا کلاس و دوره و فلان و بهمان گذروندم . خودم تعجب کردم. 

پیرو سخن این شازده که اولین دشمن شما تخت شماست که همچین با اون لهجه آلمانی ش میگه، هر روز ۶ صبح گوشی رو کوک میکنم  و وقتی زنگ میزنه میزنم تو دهنش وباز خوابم میبره حوالی ۹ اینا بیدار میشم. 

  این شازده باز چند روزه ناپدید شده. رو اعصابه این حرکتش.همین

.

.

 پ ن : عیدتون هم مبارک


بیسکوییت

یه بسته  بیسکویت نصفه ای هست توی کشو میز من که له و داغون و خورده ، گلی و برادر که چتد بار کنجکاوی کردن سر کشو من همش میگن چیه این معلوم نیس از کی اینجاست، و چرا نمی اندازی ش دور و هی هر دفعه هم من باید بگم این جریان داره . 

کی میفهمه چی پشتشه. که یک سال و خورده ای پیش که از دانشگاه اومده بودم و خسته ، رفتم یه سر خونه باباحاجی اینا ،  و بعد زود اومدم خداحافظی کنم گفت چرا داری میری که گفتم خسته م و میخوام برم خونه و اینا گفت بابا برو از تو اون کشوعه یه بیسکوییت بردار ضعف نکنی ( یا یه همچین چیزی) اون موقع نصفش رو خوردم و بعد که اومدم خونه گذاشتم تو کشو انگار باید میمونده که بشه یه خاطره و لبخند روی لب من.

گاهی وقتا هی سعی میکنم فراموش کنم این دلتنگی نبودنش و رفتنش  رو و هی هلش بدم اون قسمتای انتهایی مغزم.کمتر باهاش حرف بزنم توی ذهنم کمتر عکساش رو ببینم و به گذشته فکر کنم. اما خب گاهی که صداش بی هوا پلی میشه تو گوشی یا وقتی دلتنگی نبودنش فوران میکنه کاری نمیشه کرد. جز یاد خاطرات روزای خوب بودنش.