دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

چند روزیه حساسیت گرفتم و دیروز که رفتم دکتر گفت سرماخوردگی  هم هست و دارو داد، گفتم پرتقال مریض نشه یه وقت خدای نکرده، ماسک زده بودم، گفت سرماخوردی؟ گفتم آره. به شوخی می‌گفت زحمت کشیدی با این حالت اومدی ( یعنی همون نمی‌ اومدی) 

گفتم فکر نمی‌کردم سرماخوردگیه بخاطر حساسیت رفتم، گفت سرماخوردگی هم هست، می‌خندید می‌گفت گفتی من بگیرم خیالت راحت شه واگیر داره یا نه.

اون که حالا به شوخی و جدی میگفت، حق هم صد در صد با اونه. خودمم جای اون باشم همینو میگم، ولی اون فکر کنم نفهمید که رفتنم فقط بخاطر دیدنش بوده که تا چند ماهه دیگه فکر نکنم بتونم برم ببینمش. 

و همه طول مسیر فکر میکردم به این تفاوت دیدگاه مون، به جواب سوالی که دیگه نمیدونم، به آینده ای که نمی‌دونم این قضیه چطور میشه؟ 

نظرات 1 + ارسال نظر
زهره دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 18:07 https://shahrivar03.blogsky.com/

عزیزمممممم...
یاد اون کلیپ وایرال شده برنامه اینترنتی علی ضیا افتادم...
مردها کلا نمی‌فهمند

فکر کنم ماها تو وبلاگ‌هامون قشنگ سرماخوردگی رو پخش کردیم همه مریض شدیم

:)
آره فکر کنم، قشنگ پخش شده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.