ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
رها هم بالاخره رفت
دیشب خوابم نمیبرد و هی بیدار میشدم ساعت رو نگاه میکردم.
حقیقتا از وقتی گفت کاراش درست شده تا وقتی خبر داد ویزاش اومده از ته قلبم براش خوشحال شدم.
ولی این وسط هم دلم گرفته بود، اون میخواست بره من غصه این رو گرفته بودم که آدم باید توی همچین موقعیتی همه چی رو بذاره و یه چمدون ۳۰ کیلویی دست بگیره و بره.
این هفته رسما تو فاز افسردگی پیش از مهاجرت بودم و هی وسیله هام رو نگاه میکردم.
آخی. چقدر سخته کل سالها و خاطراتش رو تبدیل به سی کیلو بار کنی... :(
آره واقعا
کوچ تا چند مگر می شود از خویش گریخت...
بال، تنها غم غربت به پرستوها داد...
سلام خوشا به حالش
ما که ماندیم باید برای خودمان غصه بخوریم
شاد باشید...
سلام ممنونم