دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

فریبت می‌دهند بر آسمان این سرخی بعد از سحر گه نیست.....



آسمون سرخه، بیشتر از ابر سنگین این طوره تا از آلودگی به نظرم. چون بعد از ظهر هوا خیلی هم آلوده نبود....


یه اپیزودی که واسه پادکستم ضبط کرده بودم رو دلم خواست توی کانالم هم پست کنم بعد پشیمون شدم، دلم نخواست کسایی که میشناسن من رو، بشنونش!!!!! 


خودمونیم آزمون کانون رو که رد شدم یکم حالم رو گرفت :)

할아버지

امروز غروب که داشتم برمیگشتم، وقتی جای خالی گردو هایی رو دیدم که درآوردن، درختایی که خیلی از شاخه های اصلی شون بریده شده، یا اون درخت سر نبشی که تو بچگی سر مالکیت ش دعوا میکردیم  و الان تقریبا دیگه وجود نداره‌، باغی که خزون سرتاسرش رو گرفته و هیچ کس اون طور که باید و در شانش مراقبش نیست

همه و همه یه معنی داشت، همه چی عوض شده، آدما هم. و من هم

همه چی عوض شده و انگار زندگی فرمول جدیدی رو ارائه داده و یه مدل دیگه باید پیش بریم. 

من میدونم چیزی دیگه مثل قبل نمیشه‌، اما یه وقتا چشم که میگردونم، یکی رو میبینم که یهو توی دستام نخودچی کشمش میریخت، تو جیب هاش یهو گردو پیدا میشد، انار شکسته رو باز میکرد و میگفت اینو که نمیخواد بشوری، همین طوری بخورش. میبینمش که داره راه میره یه وقتا با عصا، یه وقتا سالم تر و سرحال تر و بدون عصا، یه وقت پاییز، یه وقت بهار و تابستون.

گاهی یادم میاد وقتایی که شاهنامه میخوند و مثنوی، یادم میاد کتاب نوشتناش رو،

 خیلی چیزا رو یادم میاد و میبینم و میدونم دیگه هیچی مثل قبل نیست.

دلتنگ نیستم ، فقط یه وقتا یادم میاد و اون یه وقتا خیلی غریبه مثل غروب امروز، خیلی

شاید

خوشم نمیاد از نقاب زدن

از اینکه نقاب خوبی و مهربونی بزنم و به جوری رفتار کنم که ببین فلانی من خبر ندارم تو چی کار کردی، یا نه فراموش کردم. 

مثل امروز که رفتم خونه جیم.

ولی شاید یه وقتایی دلم میخواد یکم یادم بره، مثلا مثل دیشب که اون دو تا اومدن اینجا، شاید اندازه یه چایی دور هم یهو محبتم گل کرده بود و ته دلم اینو دلم میخواست، ولی خب فراموش نمیتونم بکنم‌. دیشب که باید میرفتن و کار به چایی نرسید ولی شاید الان من رو جو بگیره و خودم بلند شم برم اونجا.

من نه یادم میره، نه فراموش میکنم، اونا هم میدونن من دیگه آدم قبل نیستم، ولی همه ما چیزای مشترک زیادی داریم، انقدر که شاید قدر یه چایی بتونم عادی باشم،  شاید مثل قبل. 

ماه


ستاره رو پلی میکنم و به این فکر میکنم که به قول اون سهم ما از ماه کامل امشب و زیبایی ش چه قدره؟ 





از آخر شب جمعه بارون شروع شد و شنبه صبح برف شد و ادامه داشت تا دیروز ظهر و بعد کم کم بارون بود تا دیشب. خیلی وقت بود که اینجا خبری از این حرفا نبود و عجیب چسبید این برفه. هوا هنوز ابریه و سرد. اما فکر نمیکردم انقدر حالم رو خوب کنه این برفه. مثل اون دفعه که بارون اومد. 

نگاش که میکردم هی یادم میومد که این اولین برفه و یکم خندم میگرفت‌‌ . بعد دیدم توی کانالای فیلم ها هم اولین برف رو تبریک گفتن و فهمیدم فقط من نیستم ، هرکی  که فیلم کره ای میبینه با اولین برف مشترکا یاد یه چیز میفتن همه.