ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
پرتقال یه چیزی گفت که حقیقتا ذوق کردم، فکر نمیکردم متوجهش بشه، کلی هم فکر کردم که کی فهمیده، اما به نتیجه ای نرسیدم، خب تقریبا طبیعیه که بفهمه، جالب بود برام، اما چیزی نگفتم.
کارهام رو بهش تحویل دادم، اولی خوب بود اما دومی نه، اصلا نه. علی رغم همه تلاش هام، هیچی نگفت اما گفت باید وقتی زمان داری روی کیفیتش کار کنی نه کمیتش. فکر کنم کارام زیاد شد، باید اشکالات همش رو رفع کنم.
یه چیزی شد که استرس گرفتم نکنه ضایع بشم، فکرمو مشغول کرده و امیدوارم قضیه به خیر بگذره.
پرتقال داره مهم میشه برام،حالم رو خوب میکنه، اما چیزای دیگه ای هم هست، نمیدونم اونم همین طوره یا نه، نمیدونم باید دست دلم رو ول کنم هرجا میخواد بره یا محکم سرجاش نگهش دارم؟
مبهم و گنگه برام.
یاد اون آهنگ شجریان افتادم که میخوند: چگونه دست دلم را به دست تو برسانم :)
دقیقا خواهر، دقیقا....
چه قدر فکرامون نزدیکه