دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

م ا ه

چند روزه دلم میخواد بنویسم  و جور نمیشه. یه چیزای دیگه میخواستم اول بنویسم ولی سر شبی یه چیزایی شنیدم که حسابی جا خوردم‌. شین توی  دعوای خانوادگی شون حسابی کتک خورده، اونم نامردی و چند نفر به یه نفر‌. پسر بنده خدا رو خیلی بد زدن‌. اصلا از تو فکرش بیرون نمیرم، یه چیزای دیگه هم شنیدم البته ربطی به اون نداره و نمیتونم هضم کنم این حرفا رو.  و الان نمیخوام فکر کنم قضیه چیه و تمایلی هم ندارم فعلا. 

فکر نمیکردم شبگرد الان منتشر بشه و فکر میکردم کلا انتشارش کنسله شاید، که دیدم این هفته اومد، و حقیقتا که اندازه دمو قدیمی ش جذابه و تغییر زیادی هم نداشته خداروشکر.

کلاسی که میرم رو شدیدا دوست دارم، کل هفته رو منتظر روز کلاسم و ذوق دارم براش. فکر کنم اندازه کلاس های کانون که میرفتم.

مثل اون وقتا که از کلاس های سارا و زهره که برمیگشتم دائم تعریف میکردم ازشون، انقدر ذوق دارم و هی از کلاس و استاد تعریف میکنم که به نظرم باید دیگه این‌ کار رو نکنم چون ممکنه باعث سوءتفاهم بشه. 

اولش که مدیر آموزشگاه از استادم تعریف میکرد فکر نمیکردم انقدر کارش خوب باشه، وقتی خودم دیدم کارهاش رو، و وقتی منشی میگفت اگه میتونی زود تر بیا یکی هست دوساعت راه میاد اما بازم دیر میرسه، تو زود تر بیا که ساعت کلاسش رو عوض کنم، بیشتر فهمیدم چه قدر خوبه کارش. این هفته بالاخره یه آفرین ازش شنیدم بعد این همه تلاش. ارزشمند بود.

سرشبی آسمون رو که نگاه کردم یهو دیدم ماه تازه دراومده و اون لحظه اون ماه کامل، توی گرگ و میش هوا به قدری جذاب و زیبا و دلربا بود که دلم رفت براش، انقدر قشنگ که هرچی بگم کمه. به قول اون که میگفت سهم ما از ماه کامل امشب چه قدره؟ و یک آن حس کردم سهمیه زیاد و خوبی رو یکدفعه به من دادن‌‌ و محو اون قرص نقره‌فام شده بودم. 


نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله جمعه 15 اردیبهشت 1402 ساعت 00:57 http://golneveshteshgh.blogsky.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.