دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

این هم اتاقی محترم من که قبل فرجه ها دعوا کردیم و حالا الان به یه صلح نصفه نیمه رسیدیم از سر ظهری که من اومدم نشسته اینجا دو دقیقه نرفته بیرون من یه کاری داشتم نمی‌خوام این بدونه، نتونستم انجامش بدم رو مخمه، حالا مثل اینکه خدارو شکر صبح می‌ره بیرون در نتیجه بی حرف پیش باید بعد امتحان مثل جت بیام که تایم خالی رو اتاق باشم و حالا بعدش برم سلف. دو تایی با اون یکی اوکی بودیما تا دیروز. امروز که این اومده، حالا حسی که از این دارم جالب نیست یکم. انقدر که رفتم سالن مطالعه نزدیک چهار پنج ساعت و نیومدم. حوصله هم یهو ته کشیده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.