دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

خیلی چیزا این مدته میخواستم بنویسم که نشد در نتیجه الان که وقت پیدا کردم برای نوشتن ممکنه خیلی طولانی بشه، ممکن هم هست که نه.

مثلا وقتی به دکتر یه موضوع تحقیق پیشنهاد دادم و بعد از اینکه از دفترش بیرون اومدم زنگ زده میگه به موضوعتون فکر کردم، اگه این تغییرات رو اعمال کنید خیلی بهتره. و منی که در شوک و تعجب بودم از استادی که با این درجه علمی ای که داره، وقت گذاشته و به حرف من بی تجربه فکر کرده و  من رو حساب کرد و انقدر جدی گرفته، در حالی که خودمم خودم روو جدی نگرفته بودم ولی این حرف خیلی روم تاثیر داشت. البته درسا یکم سنگین شد، هنوز فرصت نشده اون طور دنبالش برم ولی خب خیلی مهم بود این حرف برام. 

یا الان کانون پیشنهاد داد که توی اجرای یه برنامه کمکشون کنم و بعد کلی جمع کردن آدما و جلسه هماهنگی، حالا یکی از بچه ها میگه اون نفر اصلی که باید با برنامه موافقت کنه، موافق نیس و دلایلش چیه؟ یه مشت بهونه صد من یه غاز که فکر نمیکنم جای دیگه ای به جز اینجا اعمال بشه. و خب  اون همه شوقم رو که درمورد این برنامه به پرتقال گفتم و چه قدر تشویقم کرد رو الان برم بگم اینجوری شد؟ البته که فکر کنم خودش از قبل پیش بینی کرده ولی با اون همه ذوق من نگفته بهم‌‌ . 

حالا باز قرار شده بچه ها صحبت کنن، شاید فرجی شد. 

یا امتحانی که این همه براش خوندم و استاد سوالی رو داده بود که کلا لزش یه نمونه بود و خودشم یکی حل کرده بود و کسی فکرش رو نمیکرد که همچین سوالی باشه ولی بود. اومدم برگه رو بدم دیدم این خانم " دو رو" داره مینویسه، کم نیاوردم سوال پرسیدم و ادامه دادم و حل کردم. بعد که بچه ها گفتن بگیم یه امتحان دیگه و اینا من گفتم هرچی شما بگید، شب اومده که مثلا یک کلمه بگم ناراضی م و نمره م رو میخوام، ولی برگشتم گفتم هرچی بچه ها بگن، فکر نمیکرد، میگه چرا چند روزه یه جوری شدی؟ حال قبلا تو رو بیش تر دوست داشتم. گفتم خسته م، ولی دلم میخواست بگم اونی که قبلا بود دیگه واسه تو یکی نیست، وقتی میخواستم دوستت باشم و بهم نارو زدی همینه، تو روم میخنده و قربون صدقه میره، پشت سرم حرف میزن‌ه، تازه یادم نرفته اون چند روزی که بد قیافه میگرفت و من نکران بودم که این چش شده، و بعدشم اون قضایا و حالا که نمیدونم کارش گیره یا چه خبره  که فاز مهربونی و دوست مهربون گرفته واسه من. 

تا قبل دوستی من و صدف اصلا صدف رو نمیدید، بعد رفته با صدف فاز دوستی  برداشته که ایران فلانه و بهمانه و صدف میگه کلا دید من به تو عوض شده بود. ولی خب بعد اون ماجرا که یکمش رو گفتم حتی به این فکر کردم که اون فاز کاری با صدف رو کلا کنار بذارم و یه ارتباط دوستی، اون رو هم یکم کم میکنم اکه ۱۰ بود میشه ۸. اینطوری بهتره. 

یا اینکه من اوایل که مثلا دوست بودیم بهش گفتم میخوام تحقیقم رو با دکتر بردارم و این یکی دوبار من رو تو دفتر دکتر دیده، حالا بیست چهاری تو دفتر دکتره، تا دیروز با درخشان چپ بود و یه جوری پسره رو مثلا بخاطر من ضایع کرد که خودم خجالت کشیدن و رفتم ازش معذرت خواهی کردم، حالا تاا دیده من بهش کمک کردم واسه جلساتی که نبوده و موافق نظرش بودم، تو دفتر دکتر نشسته کناره پسره و باهاش حرف میزنه، نمیدونم تو چه فازیه من با هرکی حرف میزنم سعی میکنه بهش نزدیک بشه و بره طرفش. رو مخمه. در این حد که دیگه رفت و آمد هام رو حتی به نیلو و رز هم نمیگم که این نفهمه یه وقت، اما خب امروز که سر یه مسئله بحث و مشورت میکردم با دکتر، حضور داشت و شنید متاسفانه یه بخشی ش رو. 

خب گویا این قسمت به خالی کردن خشمم از این همسایه دو رو اختصاص پیدا کرده، بقیه ش باشه واسه بعد امید که با نوشته های خوب  و خوب تر باشه‌.

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 13:17

کاش بهش میگفتی. البته یه بار یکی از دوستامون بود که کلی از این کارا کرد وانقدر حجم کاراش زیاد بود نگفته حذفش کردم.

فایده نداره، میخوان دو ساعت توجیه کنن اینجوری نبوده و اعصاب خوردی درست کنن، همون بهتر به روشون نیاری و کنار بکشی ازشون.

زهره دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت 14:03 https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام بر ایراندخت عزیز
دیدی چی شد!!! من اولش رو خودم تو راه بودم این‌قدر هیجان‌زده شدم گفتم باید باشه سر فرصت بخونم... اومدم آخر شب دوباره بخونم دیدم شده ماجراهای اون آدمی که... ولش کن بابا... همین روشی که در پیش گرفتی خوبه. دیگه رهاش کن حتی فکر هم نکن...
به نظر من بچسب به همون پاراگراف اول و حالش رو ببر. مثل من نباش و تو کارهای دانشجویی رو بذار اولویت اول... همین موضوعی که اون آقای دکتر گفتند خوبه پی بگیر و برو جلو... به قول خودت استادی با اون درجه علمی که حرف الکی نمی‌زنه...

در خصوص بخش کانون، من رو بردی به یک خاطره قدیمی با یک تجربه تلخ.... گاهی وقتها این جور تلخی‌ها لازمه یاد گرفتن و بزرگ شدنه...

سلام به روی ماهت زیبا‌
به روی چشم، حتما از توصیه هات استفاده میکنم.
امیدوارم بعد این سال ها اون تجربه تلخ، اثر تلخی‌ش کمتر شده باشه برات

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.