دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

در حالتی که صبح زود باید جایی باشم و کلی کار دارم فردا، یک ساعت پیش یه چیزایی فهمیدم که مغزم سوت میکشه. آدمی که میاد پیش من میشینه و میخنده پشت سرم کلی حرف میزنه و دیدگاه آدما رو به من تغییر میده و من هنوز نفهمیده بودم. فقط حس میکردم که یواش یواش داره دورم میزنه. نگو طرف فراتر رفته‌. 

اون وقت من میگم چرا یه سریا رفتارشون عوض شده. یا اصلا میگم خود این آدم چشه، نگرانش بودم مثلا. اشکال نداره صبر کنه تا نشونش بدم‌.

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت 10:13

من انقدر خنگم که معمولا این موارد رو بعد از هزاران سال میفهمم و واقعا هم کاری نمیکنم جز فاصله گرفتن. خوش بحالشون که انقدر بی دغدغه ان که پیگیر زندگی بقیه و تغییر دادنشن.

درستشم همین فاصله گرفتنه. حیف وقت و اعصاب آدم که بخواد به حرف زدن و گله کردن از این آدما بگذره

زهره دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت 03:20 https://shahrivar03.blogsky.com/

ای بابا... اول رفتم یه چیزی برات بنویسم حالت عوض بشه بعد فکر کردم نه احتمالاً الآن وقت شوخی نیست...

ولی هر کاری میخوای بکنی تو این حال و هوا تصمیم نگیر... به قول خودت بذار برای همون بعد

مرسی عزیزم
نه کار خاصی براش نمیکنم، همین که ارتباطم باهاش رو به حداقل ممکن برسونم براش کافیه تا یه سری چیزا رو یاد بگیره.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.