دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

الان همه توی یه جبهه ایم و همه موافق. منم میخوام برم. اما انگار هنوز باورم نشده. فعلا مثل یه شوکه. انگار تا نرم تا از نزدیک لمسش نکنم باور نمیکنم. 

اینکه هنوز نمیدونم چه تاریخی باید اونجا باشم، و اینکه این چند روزه هرجا کار دارم تقریبا بسته است یا بخاطر تعطیلات که کارام رو به تاخیر انداخته رو اعصابمه. 

ااین وسط فقط یه گره ذهنی دارم، این که هنوز نتونستم باهاش درمورد این قضیه حرف بزنم و نظرش رو بدونم و بدونم کاری که میخوام رو قبول میکنه؟ 

خارج شدن از منطقه امن ذهنی واقعا عجیبه. 

فقط نمیدونم با این همه حرفایی که همیشه گفتم، چه جوری همه این چند سال تو فکر مهاجرت بودم؟؟  تازه این که تو همین کشوره. 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 22 شهریور 1402 ساعت 13:36

تبریک میگم. خرم آن روز که همه ازین منزل ویران برویم :)

مرسی عزیزم

پونیو جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 17:43

تجربه جدیدیه و حتما در کنار سختی هاش خوشی های زیادی هم داره...امیدوارم بهترینها نصیبت بشن

ممنون عزیزم

زهره پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 11:59 https://shahrivar03.blogsky.com/

خیلی مبارک باشه.
تغییر همیشه سخته. یعنی سخت شاید صفت خوبی نباشه؛ ولی بهرحال چیزی جدا از عادات روزمرۀ آدم میشه.

ممنونم
دقیقا، نمیدونم سخت بتونه توصیفش کنه یا نه ولی خب به قول شما یه چیزیه که عادی و روزمره نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.