دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

امشب یکی بهم گفت تو چی؟ تو کی رو دوست داری؟  اصلا کسی رو دوست داری؟

و من داشتم به این فکر میکردم، آره برعکس اینکه همه عالم و آدم فکر میکنن من هیچ حسی به هیچ کسی ندارم، یه روزی یه نفر رو به بیشترین حدی که الان میتونم تصور کنم دوست داشتم. تا حالا اسمش رو نگفتم اینجا، بذار بهش بگیم "بی توجه". اون قضیه شروع نشده تموم شد، مدت ها طول کشید تا باخودم کنار بیام. اوایل با اینکه به لفظ میگفتم که پذیرفتم، اما باور نکرده بودم، حدود یه سال و خورده ای طول کشید تا بپذیرم.و با اینکه پذیرفتم هنوز حسی در وجودم مونده بود شاید تا ۸، ۹ ماه پیش. تا اینکه یه روز دیگه حسی بهش نداشتم. حتی امشب که اتفاقی بعد مدت ها عکسی ازش دیدم و داشتم فکر میکردم دیگه حسی در وجودم مونده و دیدم که نه حالا مدت هاست که واقعا حسی نیست. 

تلاش هام در چند سال گذشته جواب داده، تونستم با خودم کنار بیام، و به احساساتم به آدمی فکر میکنم که چند وقتیه توی روزهام حضور داره و با اینکه نظر مثبتی بهش دارم احساساتم بهش ضد و نقیض اند. یه روز میخندم، یه روز از دپرس بودنش، انرژی منم کم میشه. یه روز لحظه شماری میکنم برم ببینمش، بعد همون وقت سعی میکنم بابت کاری که کرده و من خوشم نیومده جدی باشم و به خودم یاد آوری کنم ارتباطمون چیه و به خودم بگم هوا برت نداره لطفا. 

و جالب  اینکه ماجرای امشب  و  اون سوال درست در تاریخ همون اتفاق چند سال پیشه تا یه چیزایی رو به خودم یاد آوری کنم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 14 شهریور 1402 ساعت 11:59 https://lemonn.blogsky.com/

از اسمش معلومه چی بهت گذشته. آفرین که قوی بودی :)

مرسی قشنگم

بردیا شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 00:58

اینا همش طبیعیه
طبیعت ی خرداد ماهی ...

از دست تو

زهره جمعه 10 شهریور 1402 ساعت 23:04 https://shahrivar03.blogsky.com/

هیچ چی بهتر از این نیست که اختیار احوالت رو به دست بگیری
آفرین دختر

آره ولی خب یکم سخته دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.