دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

یه غریبه اومد از راه

بحث سر وزن غزل هاتف بود، یهو پرتقال شروع کرد به خوندنش و من جای اینکه حواسم به موضوع باشه داشتم فکر میکردم چه قدر صداش قشنگه، و همزمان سعی داشتم هم حواسم به صداش باشه هم موضوع مورد بحث و هم اینکه متوجه نشه فکرم یه جای دیگه‌ست.

بعد اون بین این دوتا بچه پر رو من رو دست انداخته بودن، به پرتقال هیچی نمیتونستم بگم، البته به این یکی هم هیچی نمیشد بگم و فقط بهش چشم  غره رفتم. 

این روزا زیاد غریبه رو گوش میدم، به غریبه ای فکر میکنم که داره مهم میشه، یا بهتر بگم مهم شده، مثل قدیما هشت کتاب سهراب رو میخونم و فکر میکنم بیشتر میفهممش .

اولاش  فکر میکردم که خب این چیزا مهم نیست و مهم اون حس خوبیه که از دیدنش میگیرم، حال خوبیه که از دیدنش دارم. اما یه چند روزیه علاوه بر اون، حس اینکه من براش یه غریبه م میاد سراغم، یکی مثل بقیه.

چی کار باید بکنم؟ نمیدونم.

چی کار میخوام بکنم؟ هیچی! 

میخوام این احساس سرگردون رو رهاش کنم و ببینم چه شکلی به خودش میگیره، چه طوری با ل و پر میگیره؟

نتیجه ش چیه؟ نمیدونم بذار ببینیم چی میشه. 

یه وقتا فکر میکنم بذار برم سراغ آرزویی که همیشه علاوه اینکه دوستش داشتم شاید واهمه هم داشتم ازش، دو سه تا چمدون دست بگیرم و برم، 

واقعا دیگه نمیدونم باید چی کار کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 8 شهریور 1402 ساعت 11:04 https://lemonn.blogsky.com/

کلا این آهنگ قشنگه. با هر حال و هوایی :))
+ امیدوارم حال دلت خوب بشه. هرچی خیره پیش بیاد

منم امیدوارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.