دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

امروز

خب امروز بالاخره رفتیم با بچه های دبیرستان همدیگه رو دیدیم و خب خوب بود خداروشکر. 

تا صبح امروز یه چندتایی کنسلی داشتیم، و یه چندتایی هم کلا خبر ندادن اما از اون حدود ۲۰ نفر، نه نفر بودیم و دست آورد بزرگی بود برای ما که هیچ وقت خدا نتونستیم به جز مدرسه همه مون یه جا هماهنگ بشیم. 

حالم رو خوب کرد، خوب بود که هنوزم بی ریا و یه رنگ بودیم پیش هم. 

دلم میخواست رها هم باشه و قرار شد هروقت که اومد، بی حرف پیش، بازم جمع بشیم.

دلم براش تنگ شده و نمیدونم کی بتونه بیاد ایران. 


+ این دفعه ای که پرتقال رو دیدم از قبلش کلی عجله داشتم، پروژه م رو نشونش دادم تا ببینه، کلی غلط داشت و اون سعی داشت اصلاحش کنه و کمکم کنه، خودشم مثل همیشه پر انرژی نبود، بعدشم که یکی یه چیزی به من گفت که در نتیجه همه  اینا باهم انرژی م کشیده شد تا خود امروز عصر. 

و من تا خود این دفعه نفهمیده بودم که تا چه حد داره برام مهم میشه، و نمیدونم باید چی کار کنم.


+یکی از بچه ها میگفت قرار بوده دعوتشون کنم خونه، و من یادم نبود اما با نشونی ای که داد میدونم که احتمالا گفتم، و داشتم فکر میکردم دعوت کنم.

اما همشون رو دلم نمیخواد دعوت کنم، راستش همیشه برای خونه دعوت کردن دوستی یه سری فاکتورا تو ذهنم بوده و خونه همیشه یه خط قرمز اساسی بوده برام که هرکسی رو نباید بهش راه بدم، هرچند دوست خوب و پرخاطره ای باشه.

و این خط قرمز بیشتر به حسم از آدما برمیگرده. میگم نکنه مثلا این تعداد رو بگم و اون تعدادی که نگفتم دلگیر بشن. همون طوری که قبلا یکی بار برای خودم پیش اومده.



نظرات 1 + ارسال نظر
زهره جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 11:40 https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام
پس بالاخره قرارتون برقرار شد :))))
خیلی موفقیت آمیز بود تقریباً نزدیک به 50% دعوت رو لبیک گفتند.
شاد باشید کنار هم همیشه

+ در مورد دعوت به خونه هر چی نوشتی درسته. شاید قدیم تر ها نه؛ ولی الآن که به مدد کافه و پارک و... میشه بیرون هم رو دید؛ انگار آدم سخت گیر تر یا شاید محتاط تر هم شده

سلام عزیزم. آره خداروشکر.
مرسی ازت
آره راستش، آدم محتاط میشه که خب خیلی وقتا هم کار درست تر همینه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.