دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

شاید

خوشم نمیاد از نقاب زدن

از اینکه نقاب خوبی و مهربونی بزنم و به جوری رفتار کنم که ببین فلانی من خبر ندارم تو چی کار کردی، یا نه فراموش کردم. 

مثل امروز که رفتم خونه جیم.

ولی شاید یه وقتایی دلم میخواد یکم یادم بره، مثلا مثل دیشب که اون دو تا اومدن اینجا، شاید اندازه یه چایی دور هم یهو محبتم گل کرده بود و ته دلم اینو دلم میخواست، ولی خب فراموش نمیتونم بکنم‌. دیشب که باید میرفتن و کار به چایی نرسید ولی شاید الان من رو جو بگیره و خودم بلند شم برم اونجا.

من نه یادم میره، نه فراموش میکنم، اونا هم میدونن من دیگه آدم قبل نیستم، ولی همه ما چیزای مشترک زیادی داریم، انقدر که شاید قدر یه چایی بتونم عادی باشم،  شاید مثل قبل. 

نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 20 آذر 1401 ساعت 08:59

من متاسفانه طوری ام که حتی اگر بخوام هم نمیتونم! اگر از کسی ناراحت باشم خیلی واضحه و نمیتونم پنهونش کنم. دچار یکنوع بی توجهی اساسی میشم.

کاملا میفهمم. بی توجهی که..... میدونی چند ماه بود ندیده بودمشون یا اگه دیده بودم خیلی خیلی کوتاه بوده؟

بردیا یکشنبه 20 آذر 1401 ساعت 05:33

نبخش اما کلا فراموش کن
سیستم مهربون بودنت رو کلا بزار کنار

آخه فراموش کردنی نیست. اگه یادت بره ممکنه باز از همون جا ضربه بخوری

mihanblog شنبه 19 آذر 1401 ساعت 21:25 http://www.mihanblog.top

عالی بود

حسین شنبه 19 آذر 1401 ساعت 20:53 https://darfarasoyzendegi.blogsky.com

شب نشینی های شبونه با دوستانتون همیشه به راه باشه و دلتون شااااااااااد

متشکرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.