دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

قصد جفا ها نکنی و بکنی با دل من

قصد جفا ها نکنی با دل من ور بکنی با دل من

وا دل من وادل من وادل من وا دل من


قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من


واله و شیدا دل من بی سر و بی پا دل من 

وقت سحر ها دل من رفته به هر جا دل من


بیخود و مجنون دل من خانه پر خون دل من 

ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من


سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو 

آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من


گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان 

گه چو رباب این دل من کرده علا لا به جهان


زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون

برکه قاف است کنون در پی عنقا دل من


طفل دلم می نخورد شیر از این دایه شب 

سینه سیه یافت مگر دایه شب را دل من


صخره موسی گر از او چشمه روان گشت چو جو

جوی روان حمکت حق صخره و خارا دل من 


عیسی مریم به فلک رفت و فروماند خرش

من به زمین ماندم و شد جانب بالا دل من 


بس کن کاین گفت زبان هست حجاب دل و جان

کاش نبودی ز زبان واقف و دانا دل من 


مولوی-دیوان شمس-غزلیات.

((لطفا اگر بیتی اشکالی داره راهنماییم کنید تا درستش کنم...آخه از یه سایت این شعر رو دیدم و اینجا نوشتم.))

نظرات 2 + ارسال نظر
محدثه جون دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 11:49 http://leeminho1987.blogsky.com

سلام.
عالی بود.البته اگه از زبون خودت باشه گل کاشتی عزیزم

سلام...
از دست تو بچه...
مگه شاعرش من بودم...
تازه مخاطب شاعر هم خداست با این شعر نمیشه شوخی کرد بچه جان...
افتاددددد؟؟؟

لیلا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 11:34 http://leyla-taraghi.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود موفق باشی ایراندخت عزیز

سلام ممنون لیلا جان...
شما هم موفق باشید...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.