دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

.....

این چند روز انقدر راه رفتم که هم انگشت هام تاول زده هم پاهام زخم شده‌. تا اطلاع ثانوی نمیخوام برم بیرون. 

یه سری چیزای کوچولو رو که فاکتور بگیریم‌ مثل اون بنده خدا که همیشه رو اعصابم میره، مراسم عاشورا امسال خوب بود، سبک بود، حالم خوب بود.

نمیدونم چطوری شد که با اون خستگی یهو دلم خواست برم شام غریبان اما خوب شد که  رفتم، سبک شدم، اون جایی که دعای فرج رو پخش کردن، یه حال  غریبی داشت. 

امسال داشتم به چرایی این مراسم فکر میکردم و دلم میخواد بیشتر هم بهش فکر کنم و درموردش بخونم.

هر بار که توی مراسمای اینجوری فامیلا رو میبینم دلم میخواد باز مثل قدیم رفت و آمدها با یه سریا زیاد باشه. 

ولی یه سریا خیلی با شعورن ها، بر خلاف خیلی ها هرجا آدم رو میبینه احوال پرسی میکنه. 

نظرات 1 + ارسال نظر
بردیا چهارشنبه 19 مرداد 1401 ساعت 21:00

کفشتو عوض کن

عوضش کردم که اینجوری شد، انگار بازم باید برم سراغ کفش راحتی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.