دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

خلاء

خستم، 

مثل دست و پا زدن توی خلاء می‌مونه. هی دستت رو دراز میکنی تا چیزی که دنبالشی رو بگیری اما چیزی جز خلاء نیست.

ساعت خوابم یه مدت باز زیاد شده. انگار هدفام یهو ناپدید شدن‌ مخصوصا از شنبه تا حالا انگار انگیزه هام یه جایی قایم شدن. 

صبح تا شب چشمام به گوشیه و بیست چاری پنل کاربری م رو چک می‌کنم بلکه فرجی بشه. هی واتساپ رو نگاه میکنم بلکه یه پیامی باشه بگن پاشو بیا. 

انگار یه چیزی که میخواستم رو نزدیک بود توی دستم بگیرم و توی لحظه آخر ازم  گرفتنش، همه برنامه هایی که واسش چیدم یهو ناپدید شد، اون همه ذوقم یهو پرید.

یه جوری این قضیه رو اعصابمه که الان به سرم زد پیام بدم به اون بنده خدا و بگم خب تو که نیروی جدید نگرفتی ما هم که تقریبا به توافق رسیده بودیم، خب بیا و یه فرصت به من بده دیگه. چرا هم خودتون و اون گروه رو زحمت میدین و هم منو عذاب میدین؟؟ 

من الان برم کجا فریاد یزنم که خستم از اینکه شغل و درآمدی ندارم؟؟؟ که نه دل رفتن دارم نه دل موندن؟؟

که توی بوق و کرنا کردم که میخوام برم اما خودم میدونم همون قدری که دلم اون طرفه این طرفم هست؟؟؟ 

به کی بگم چند شبه این قضیه واقعا اشک من رو در آورده؟؟؟؟؟

اما خب به قول طاهر قریشی : از اینجا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه؟؟

ولی بذار بگم که چه قدر صدای جونگ‌کوک خوبه و چه قدر دوستش دارم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.