دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

هوا خیلی گرم بود. خیلی زیاد

فکر کنم از پنج شنبه یه چند روزی باد اومد و هوا خنک شد، امروز باز دوباره گرم بود یکم. 

چهارشنبه اصلا اوضاعم رو به راه نبود، حالم داشت از همه چی بد میشد، فرداش بعد مدت ها رفتم بیرون یه چرخی زدم یه خریدی کردم، یکم بهتر شدم. اصلا حال و حوصله بیرون رفتن ندارم. نه که بگم کروناست، نه. قبلا شاید اینو میگفتم اما الان فهمیدم انگار علاقه ای ندارم  یا بهتر بگم حوصله ندارم. به مامان میگم سطح روابط اجتماعی م  یه جوری شده باید از مهد کودک شروع کنم‌. 

آهنگ زخم رو که شنیدم یکم حالم رو خوب کرد. عجیب غریب انگار یه آهنگی با این ریتم لازم داشتم. صدای فرزین رو دوست دارم، آهنگاش درست حسابیه. 

نمیدونم حالم رو. آره یکمش به خاطر اونه، اما بقیه ش رو که نمیتونم بندازم تقصیر اون، گناهی نداره. خودم حال خودمو نمیفهمم. 

امروزم که بعد دویست سال واتساپ  ازش پیام اومد روی گوشیم که توی گروه های مشترک شبکه پیام گذاشته و برای جلسه بعدی مترجم میخواد جناب رئیس. منم که تنها واکنشم این بود که اشکم دراومد.


نظرات 2 + ارسال نظر
بردیا سه‌شنبه 22 تیر 1400 ساعت 01:17

خب دوست صمیمی پیدا کن اینجا
خوبه ک آدم دوستای جدید پیدا کنه همیشه

آره، اما راحت نمیشه به هرکسی اعتماد کرد زمان میخواد

بردیا دوشنبه 21 تیر 1400 ساعت 09:33

واسه اینه ک تنها میری بیرون
خو دست ی دوستی رو بگیر و باهاش برو بیرون یکم باهم باشین حالت بیاد سرجاش وگرنه دیدن در و دیوار و نقش و نگارای مرده بیرون طبیعتاً حس خاصی نباید داشته باشه

شاید اما دوستای صمیمی م شهر محل زندگی شون اینجا نیست.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.