دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

بگم؟ نگم؟

راه که باز شد اومدیم یکشنبه، امروزم بی قضای پیش قراره برگردیم. بماند که اینا همه ش رو اعصابم رفتن . خاله خیلی داره رو اعصابم رژه میره. 

دیروز بعد مراسم نزدیک بود باهاش دعوام بشه، خوب شد کسی نبود منم به مامان جون گفتم میرم برای بقیه اموات فاتحه بخونم و گرنه الان یه چیز بهش میگم. همیشه خدا من و این خاله دعوا داشتیم از بچگی‌. حالا هم که مامان همراهم نیست و من و بابا فقط اومدیم یه چیز بهش بگم چه جور نگم چه جور. 

پ ن: انقدر نوشته بودم از اعصاب خوردیای دیروز ولی همه رو پاک کردم هم خاله زنک بازیه گفتنش هم میخوام بگم هم نمیدونم چرا پاک کردم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
آسایش چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 14:24 http://yarftm68.blogsky.com

نمیدونم چرا خاله ها گاهی اوقات اینقدر رو مخ میشن...

بهتره نگی کلا بحث تو فامیل
شروعش با خودته تموم شدنش با کرام الکاتبین

ما که همیشه بحث داریم باهم

Baran سه‌شنبه 23 دی 1399 ساعت 23:27

گاهی وقت ها سکوت بهترین گفتنه،
گاهی ام گفتن .
من .وقتی توی بگم.نگم.گیر بکنم.نمی گم.

آره یه وقتا گفتن به دردسر های بعدش نمی ارزه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.