دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

آویشن

پریروز با بچه ها رفته بودیم کوه آویشن بیاریم. بچه ها رفتن دنبال بوته آویشن ولی من و بابا نشستیم  اون بالا تقریبا نصفه بالایی کوه. من که خیلی سال بود نرفته بودم ، اما میگن خیلی ساله بیابون به سر سبزی امسال نبوده. از اون بالا انقدر آدما کوچکن، انقدر کوچک  که فکرشم نمیکنی همینا اینطوری  میخوان دنیا رو بهم بریزن. 

دلم میخواست ساعت ها بشینم اون منظره رو نگاه کنم. 

نگاه کنم و فکر کنم این اتفاق میتونه یه جور دیگه ای بشه ، فکر کنم میشد جواب دیگه ای بگیرم. یا اصلا چطور شد که اینطور شد؟ 

هفته پر اتفاقی بود. شنبه پیش فکرشم نمیکردم الان اینجا باشم در حالی که یک خط هم برای امتحان فردام نخونده  باشم. 

کسی از آینده خبر نداره‌.


نظرات 2 + ارسال نظر
...رهگذر... پنج‌شنبه 22 خرداد 1399 ساعت 13:53 http://rahgozar-70.blgfa.com

یارب هرشب بر نقاب صورتم رنگی بزن...

#...رهگذر...

بردیا دوشنبه 19 خرداد 1399 ساعت 11:19

امتحان فردات چی شد؟
قشنگ ترس کرونا ریخته ها، دیگه راحت بی استرس داری میری بیرون

امتحان رو دادم خوب بود خداروشکر.
تقریبا آره ولی همچنان ژل و اسپری ضد عفونی کننده همراهمه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.