دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

بعد ۱۲۵ روز قرنطینه

بالاخره بعد ۱۲۵ روز قرنطینه رو شکستم و رفتم بیرون، شهر عجیب شلوغ شده و حتی تو مواقع عادی فکر نکنم انقدر آدم بود توی خیابونا.

نمیدونم دم غروب بود و دلگیر بود یا یکم دلگیر شده. فقط میدونم اون طراوت قبل رو نداشت. 

.

.

+ چرا هی خواب یه نفر رو میبینم؟؟؟ نشونه مثبتیه یا منفی؟؟ 

نظرات 3 + ارسال نظر
بردیا چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 16:19

سفارش ندادی چرا خب
ی روز رفت و شیرینی تولد رو بم ندادی

بردیا سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 10:19

خب شاید ناخودآگاهت درگیرشه و واسه این اینجوری هی تو خوابته
من شیرینی می‌خوام خب
گفتی شیرینی میدی
شیرینیموووووووووو بده
ترس نداشته باش فقط رعایت کن،مخصوصا که دوباره داره بیاد میشه آمار

نمیدونم شاید.
فکرکنم باید سفارش بدم پیک شرینی بیاره
آره دیگه ترسم کمتره
بله متاسفانه داره زیاد میشه

بردیا دوشنبه 12 خرداد 1399 ساعت 23:58

اول از همه که تولدت مبارک
دوم اینکه زشت نیست شیرینی ندادی؟
سوم اینکه از همون روز اول قرنطینه شلوغ بود،ولی خدایی ۱۲۵ روز نرفتی بیرون؟ عجیبه، دق می‌کنه ک آدم اینجوری
تو فکرش نیسی؟چیزی باعث نمیشه هی ب فکرش بیفتی؟

اول که خیلی خیلی ممنونم
نه دیگه به هیچ کس شیرینی ندادم حتی اینجا
نه واقعا ۱۲۵ روز مقاومت کردم. ولی خب تصمیم گرفتم به ترسی که داشتم غلبه کنم. البته که همچنان اعتقاد دارم الکی بیرون رفتن جالب نیس
تو فکرش هم که چرا ولی فکر نکنم اون قدر زیاد باشه ../

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.