ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
شهادت امام جعفر صادق (ع) ششمین امام شیعیان رو به همه شما عزیزان تسلیت عرض می کنم....
سلام سلام ...یه خبر...از امروز می خوام صدای پای آب سهراب رو قسمت به قسمت و کامل براتون بنویسم ...خودم قبلا یه مقدارش رو حفظ بودم الآن هم کم و بیش حفظم یه مقدارشو...[خب آخه باید یه جور کلاس بذازم بگم اهل ادبیاتم دیگه ...ههه شوخی فرمودم...ناراحت نشید....]
حالا بریم قسمت اول;.........................ولی قبل از اون بگم نظر یادتون نره لطفا.....
صدای پای آب
اهل کا شانم .
روز گارم بد نیست .
تکه نانی دارم , خرده هو شی , سر سوزن ذوقی .
مادری دارم بهتر از برگ درخت , دوستانی بهتر از آب روان ,
و خدایی که در این نزدیکی ست .
لای این شب بو ها , پای آن کاج بلند .
روی آگاهی آب , روی قانون گیاه .
من مسلمانم .
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه .مهر م نور .
دشت سجاده من ...
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم ...
در نمازم جریان دارد ماه... جریان دارد طیف....
سنگ از پشت نمازم پیداست ...
همه ذرات نمازم متبلور شده است ....
من نمازم را وقتی می خوانم ,
که اذانش را باد , گفته باشد . سر گلدسته سرو ....
من نمازم را پی ((تکبیره الاحرام)) علف می خوانم ...
پی ((قدقامت ))موج ....
کعبه ام بر لب آب...
کعبه ام زیر اقاقی هاست ...
کعبه ام مثل نسیم . می رود باغ به باغ ....
می رود شهر به شهر ....
((حجر الاسود ))من رو شنی باغچه است....
اهل کاشانم...
پیشه ام نقاشی است :
گاهگاهی قفسی می سازم با رنگ ...میفروشم به شما.
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است ,
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی , چه خیالی , ...... می دانم
پرده ام بی جان است..
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است....
خب اینم پایان قسمت اول ...فقط نظر یادتون نره لطفا....فعلا خدا حافظ .....شاد باشید...در پناه حق...
از همان روزی که دست حضرت قابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آور ا ن حضرت باریتعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد ، گر چه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود گر چه آدم زنده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت
ای دریغ آدمیت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ، ابلهی است
روزگار مرگ انسانیت است
من در این ایام مرگ او را از کجا باور کنم
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نزیست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
دست خون آلود را در پیش چشم پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان بر چشم انسان می کنند
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
فریدون مشیری