دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

صدای پای آب 5

سلام سلام این از قسمت 5 برو ادامه .............

 اهل کشانم  , اما 

شهر من کاشان نیست  . 

شهر من گم شده است  . 

من با تاب  , من با تب 

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام  . 


من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم  . 

من صدای نفس باغچه را می شنوم 

و صدای ظلمت را   ,  وقتی از برگی می ریزد  . 

و صدای ,  سرفه ی روشنی را از پشت درخت  , 

عطسه آب از هر رخنه سنگ , 

چکچک چلچله از سقف بهار  . 

و صدای  , صاف باز و بسته شدن پنجره تنهایی . 

و صدای پاک  ,, پوست انداختن مبهم عشق . 

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح . 

من صدای  قلم خواهش را می شنوم 

و صدای  , پای قانونی خون را در رگ  , 

ضربان سحر  چاه کبوتر ها  ,

تپش قلب شب آدینه  , 

جریان گل میخک در فکر  , 

شیهه پاک حقیقت از دور  . 

من صدای وزش ماده را می شنوم 

و صدای ,  کفش  ایمان را در کوچه  شوق .  

و صدای باران را ,  روی پلک تر عشق  , 

روی موسیقی  غمناک بلوغ , 

روی آواز انارستان ها  . 

وصدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب  ,  

پاره پاره شدن کاغذ زیبایی  , 

پروخالی شدن کاسه غربت از باد  . 

من به آغاز  زمین نزدیکم  . 

نبض گل هارا می گیرم  . 

آشنا هستم  , با سرنوشت تر آب ,  عادت سبز درخت  . 



رروح من در جهت تازه اشیا جاری  است  . 

روح من کم سال است  . 

روح من گاهی از شوق  , سرفه اش  می گیرد  . 

روح من بی کار است  : 

قطره های باران را  , درز آجر ها را ,  می شمارد .  

روح من گاهی ,  مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد .  



من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن  . 

من ندیدم بیدی  , سایه اش را بفروشد به زمین  . 

رایگان می بخشد ,  نارون شاخه خود  را به کلاغ . 

هر کجا برگی هست ,  شور من می شکفد .  

بوته خشخاشی ,  شست و شو داده مرا در سیلان بودن .  



مثل بال حشره وزن سحر را می دانم . 

مثل یک گلدان ,  می دهم گوش به موسیقی روییدن  . 

مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم   . 

مثل یک میکده در مرز کسالت هستم  . 

مثل یک ساختمان بلند لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی  . 

خب این پایان این قسمت. خواهش می کنم نطر یادتون نره ....

 شادو سلامت باشید به همراه خانوادتون انشاالله ........فعلا خدا نگهدار  . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.