دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

توقع

توی شبای قبل، یه شب توت اومد اینجا دوباره، یه دفعه ای از یه بحثی پرید به این بحث که من توقع داشتم مریض شدم یه زنگ میزدی احوال میپرسیدی، داشتم فکر میکروم کی مریض شده که یادم اومد، بعد که تموم شد گفتم منم خیلی توقع ها داشتم ولی خب. میگه خب تو هم باید توقعات رو بگی، من دوست دارم که میگم و این حرفا. منم یه چیزی گفتم که یعنی بخوام حرف بزنم کش پیدا میکنه و حوصله ندارم. من که متوجه نشدم، ولی مامان میگفت یخ کرده بود. 

از کجا به کجا رسیدیم؟

داشتم پستای اینستام رو بالا پایین میکردم، رسیدم به یه پستی که گلابی برام کامنت گذاشته بود و یه عزیزم پر و پیمون هم گذاشته بود تهش، از اونا که اون روزا برام واقعی بود. با این وضع بلاکی که راه انداختن و تا بیام بفهمم و زود تر آنفالو شون کنم اینا منو بلاک کردن، نمیدونم چرا هنوز کامنتا رو برام نشون میده. 

بگذریم، این وسط رسیدم به عکسایی قدیمیم، و با توجه به یه فایلی که برای دو سه سال پیش بود و تازگیا پیداش کردم دیدم چه قدر اون موقع تو بحر عکاسی از غروب و طبیعت بودم و عجب عکسایی هم داشتم، نمیدونم از کی دیگه عکس نگرفتم،  انقدر که اگه بخوام یه عکس بذارم باید کلی بگروم‌تا یه چیزی پیدا کنم و در نتیجه باید یکم بیشتر عکس بگیرم. 

پادشاه سرزمین رو شروع کردم هفته پیش و رسیدم به پخش همزمانش، الان منتظرم قسمت جدید دانلود بشه و امیدوارم نویسنده خوب تمومش کنه و خراب نشه فیلم به این قشنگی.

نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 11:07 https://lemonn.blogsky.com/

اصلا با آدمهایی که توقع دارن کنار نمیام. اگر یه کاری کرده باشی یا چیزی گفته باشی و ناراحت شده باشه قبوله اما اینکه آی چرا سراغی نگرفتی و حالم رو نپرسیدی....

همون بعد تازه اونی که باید ناراحت و طلب کار باشه بابت چیزایی که دیده و شنیده منم، منتها آدم نمیدونه چی بگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.