دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

یک نفر از در برسد نور تعارف بکتد

در حین اینستا گردی های بیهوده به یه جمله رسیدم: یک نفر از در برسد نور تعارف بکند.

دارم فکر میکنم برای کدوم شعر سهراب بود؟ ولی الان حس خوب جمله مهمه.


.

اشتباه کردم اون روزی که گلوم درد گرفته بود قرص نخوردم، امروز کلا گلوم بسته شده. یکم سردمه، یکم هم صورتم داغه. خداروشکر فعلا چیز دیگه ای نیست و امیدوارم هستم که دیگه چیزی نباشه. 

از صبح کلی چایی داغ و آویشن خوردم، امیدوارم زود خوب بشم. 

.....

این چند روز انقدر راه رفتم که هم انگشت هام تاول زده هم پاهام زخم شده‌. تا اطلاع ثانوی نمیخوام برم بیرون. 

یه سری چیزای کوچولو رو که فاکتور بگیریم‌ مثل اون بنده خدا که همیشه رو اعصابم میره، مراسم عاشورا امسال خوب بود، سبک بود، حالم خوب بود.

نمیدونم چطوری شد که با اون خستگی یهو دلم خواست برم شام غریبان اما خوب شد که  رفتم، سبک شدم، اون جایی که دعای فرج رو پخش کردن، یه حال  غریبی داشت. 

امسال داشتم به چرایی این مراسم فکر میکردم و دلم میخواد بیشتر هم بهش فکر کنم و درموردش بخونم.

هر بار که توی مراسمای اینجوری فامیلا رو میبینم دلم میخواد باز مثل قدیم رفت و آمدها با یه سریا زیاد باشه. 

ولی یه سریا خیلی با شعورن ها، بر خلاف خیلی ها هرجا آدم رو میبینه احوال پرسی میکنه. 

جاده شب

جذابیتی که جاده های مرکز ایران داره مخصوصا توی شب از هر جای دیگه ای بیشتره به نظرم.

۷ مرداد

قهوه سر‌رفته

شیر سر‌رفته

حوصله سر‌رفته

نکنه زندگی هم سربره؟

نکنه یه وقت نتونم دماش رو تنظیم کنم و سر بره؟ 

اون بنده خدا کلی حواسش بوده موسسه کی تکمیل ظرفیت میذاره، اطلاعیه برام فرستاده، کتاب ها رو تمام و کمال با فایل صوتی فرستاده، بعد فهمیدیم دوره های روتین نیست و فقط مکالمه است، اومده کتاب های مکالمه رو هم فرستاده میگه بخون به تعیین سطح سوالم داشتی بپرس من کمکت میکنم. 

اون وقت من نشستم یه رمان ۳۴۰۰، ۳۵۰۰ صفحه ای شروع کردم؟؟ 

با اعتماد به نفس تمام و برای اینکه روش رو زمین نندازم هم تنها دوره انلاین موجود که سطح ۳ بود رو انتخاب کردم، درحالی که اصلا نمیدونم سطح ۱ و ۲ رو حالیم هست یا نه. امیدوارم مثل آدم شروع کنم به خوندن. شاید تنها  حرکت مفیدم این روزا همین خوندن این زبان و گلدوزی باشه، نباید ولشون کنم.

ابرتنگ و تار آسمون دیروز غروب هرجای دیگه دنیا بود حداقل چند ساعت بارون داشت. اینجا دریغ از یه قطره. تنها چیزی که نصیبمون شد ۵ دقیقه بارون بود اونم پرشب. یه جوریه که آدم با خودش فکر میکنه انگار نفرین کرده‌اند این خاک را...

کاش بباره این آسمون.

امروز تاریخ قشنگیه نه؟‌