دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

.

دارم اطلاعات گوشیم رو انتقال  میدم و میخواستم قبل پاک کردن همه چی پیامای یه نفر رو ببینم، بعد دیدم چه قدر همش من پیام دادم اول‌. یه لحظه حس جالبی نبود. اما اون آدم هنوزم همونه برام و تا جایی که خبر دارم منم به نظرم همونم براش. 

امشب یهو یاس پیام داد، نگران بود که نبودم :) حالا هم میخواستم  گوشی رو فلش کنم ولی گفتم منتظر باشم پیامم رو ببینه بعد. هم مجورم و هم میترسم اگه پاک کنم پیامک تلگرام و واتساپ نیاد. 

باد دنیا رو برداشته و عجیب سرد شده الان. دو روز پیش از گرمای سر صبح کلافه شده بودما. 

....

فقط از الان تا وقتی که این آهنگ تموم بشه مینویسم

اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره، اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره

میبینی، از اون زمستون سرد تا الان همه چی چه قدر عوض شده، میبینی چه ها شد و چه ها گذشت؟ 

پوست انداختم، رد شدم یعنی تونستم که رد بشم، فراموش کردم یا عادت کردم که یادت نیفتم؟ 

اما یه وقتا مثل الان یه آهنگایی مثل این من رو یاد تو می‌اندازه. سعی میکنم صدات رو به یاد بیارم، یادم نره چه طوری صدام میکردی. 

الان مثلا اون موقع رو یادم میاد که میگفتی نامِهرِبون شدی، واسه اینکه دیر اومده بودم سر بزنم و حالا که فکر میکنم آره شاید. اما خودت چی؟ چند وقته تو خوابم نیومدی؟ تو هم یادت رفته منو؟ 

اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره حاج آقا 

+بیشتر از یه بار شد.

.

به طرز عجیبی عطر های گرم و شیرین رو برای خودم نمیتونم تحمل کنم، حتی اگه توی نگاه اول عالی باشه و خوشم بیاد بعد نیم ساعت اعصابم رو بهم میریزه. 

گوشیم این چند روزه قاطی کرده و مدام خاموش روشن میشه. آنتی ویروس ریختم و چندبار اسکن کردم، میگه مشکلی نداره. نمیدونم چشه، و اصلا تمایلی به تعویض‌ش اونم الان ندارم. باید ببرم به یه تعمیرکار نشونش بدم و امیدوارم که چیزی نباشه و درست بشه. 

م ا ه

چند روزه دلم میخواد بنویسم  و جور نمیشه. یه چیزای دیگه میخواستم اول بنویسم ولی سر شبی یه چیزایی شنیدم که حسابی جا خوردم‌. شین توی  دعوای خانوادگی شون حسابی کتک خورده، اونم نامردی و چند نفر به یه نفر‌. پسر بنده خدا رو خیلی بد زدن‌. اصلا از تو فکرش بیرون نمیرم، یه چیزای دیگه هم شنیدم البته ربطی به اون نداره و نمیتونم هضم کنم این حرفا رو.  و الان نمیخوام فکر کنم قضیه چیه و تمایلی هم ندارم فعلا. 

فکر نمیکردم شبگرد الان منتشر بشه و فکر میکردم کلا انتشارش کنسله شاید، که دیدم این هفته اومد، و حقیقتا که اندازه دمو قدیمی ش جذابه و تغییر زیادی هم نداشته خداروشکر.

کلاسی که میرم رو شدیدا دوست دارم، کل هفته رو منتظر روز کلاسم و ذوق دارم براش. فکر کنم اندازه کلاس های کانون که میرفتم.

مثل اون وقتا که از کلاس های سارا و زهره که برمیگشتم دائم تعریف میکردم ازشون، انقدر ذوق دارم و هی از کلاس و استاد تعریف میکنم که به نظرم باید دیگه این‌ کار رو نکنم چون ممکنه باعث سوءتفاهم بشه. 

اولش که مدیر آموزشگاه از استادم تعریف میکرد فکر نمیکردم انقدر کارش خوب باشه، وقتی خودم دیدم کارهاش رو، و وقتی منشی میگفت اگه میتونی زود تر بیا یکی هست دوساعت راه میاد اما بازم دیر میرسه، تو زود تر بیا که ساعت کلاسش رو عوض کنم، بیشتر فهمیدم چه قدر خوبه کارش. این هفته بالاخره یه آفرین ازش شنیدم بعد این همه تلاش. ارزشمند بود.

سرشبی آسمون رو که نگاه کردم یهو دیدم ماه تازه دراومده و اون لحظه اون ماه کامل، توی گرگ و میش هوا به قدری جذاب و زیبا و دلربا بود که دلم رفت براش، انقدر قشنگ که هرچی بگم کمه. به قول اون که میگفت سهم ما از ماه کامل امشب چه قدره؟ و یک آن حس کردم سهمیه زیاد و خوبی رو یکدفعه به من دادن‌‌ و محو اون قرص نقره‌فام شده بودم. 


.

اون روز برای یه کاری ایتا نصب نکردم و دیدم که عه، حتی خواجه حافظ هم هست و فقط گویا من مونده بودم :/

صبحی یه چیزی شد که یکم اعصابم مگسی شد در نتیجه فکر کنم روی تمرینم اثر گذاشت که نتونستم خوب تمرکز کنم و وقتی بابتش استرس میگیرم که چرا در نمیاد یاد اولین بار هرچیزی میفتم و حتی درس قبلی که اولش خوب نبود و الان پبشرفت داشته.

 به شدت خوابم گرفته نمیدونم چرا و دارم مقاومت میکنم اما باید بخوابم. 

چند روز پیش به مامان گفتم آخرای گلدوزی چشمام یکم میسوخت میگه چند روز بذار کنار تا چشمات ضعیف نشده. دو سه روزی گذاشتم کنار اما دیشب باز شروع کردم. کلی نخ قشنگ خریدم و عجیب خوشم اومده از این کار.