دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

فکر..‌‌.

به وسیله هام نگاه میکنم، به یادگاری هاشون، کتابا، دست بند ها، عروسک، کارتای تبریک، به عکسا، اون دست بند صورتیه که قفل نداره و کنار وسیله های گلدوزیه و فقط من میدونم اون موقع که کادو  گرفتمش چه حس خوبی داشتم،، به اون عکسی که وقتی گوشی رو خریدم فلانی گرفتش و گفت بذار اولین عکس گوشیت عکس من باشه و من همیشه داشتمش، به اون عکسی با "ز" روز دختر چهار سال پیش گرفتیم، به حسی که داشتم، یا شاید داشتیم، به علاقه ای که یه روز بود، یه روزی که انگار خیلی دوره، یا حتی الان به اولین روزی فکر میکنم که برای اولین بار همچین رفتار هایی رو حس کردم، نه که قبلش بحث و اختلافی نباشه، بود، ولی از این جنس نه. این مدلی نبود. 

به تولد ز که امروزی که گذشت بود و به منی که وانمود کردم یادم نیست یا نه بهتر بگم، یادم هست و پیامی براش نفرستادم، مثل اون و بقیه.

 میبینی؟ 

حتی واسه اون که برام با همه فرق داشت، 

هربار که یکی رو از دسته آدمای دوست داشتنی م دور می‌انداختم میگفتم به جز اون، و حالا خواهی نخواهی اونم با اوناست، هرچند به روی خودم نیارم و ته دلم بخوام جدا نگهش دارم.

به عکسی که ازشون دیدم فکر میکنم و به این که چه حسی دارم ازش؟ خشم؟ نفرت؟ غم؟ بی‌تفاوتی؟ آخری شاید درست تره. بی حس شدم بهشون یا دارم میشم. 

حجم خاطرات خوبی که باهاشون دارم سنگینه، اما اونا آخرین آجری که نقطه ثقل دیوار بود رو کشیدن و دیوار این رابطه خراب شده. 

گفت، آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.


به رها هم فکر میکنم، به این رابطه نیم بند ما که باید قبول کنم به پر رنگی قبل نیست و باید همین طور نگهش دارم، شاید  روزی جایی دوباره به همون قوت قبل بشه، به رهایی که همه چی بینمون از شعر نیما شروع شد و هنوزم براش مینویسم که گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی‌کاهم.


و به این فکر میکنم که دلم یه سری آدم جدید و روابط جدید میخواد، آدما و روابطی که خوب باشن و باعث حال خوب بشن، آدمایی که معاشرت باهاشون سبک باشه،

تولد

همیشه برام مهم بوده که کی امروزی که گذشت رو یادش میمونه و کی یادش میره و اونایی که یادشون میمونه همیشه برام قدر و ارزش بالایی دارن. کادویی که میخواستم امسال به خودم بدم هنوز حاضر نشده و نمیدونم کی بشه اما باید یکم عجله کنم. 


در کل خوب بود امروز، خوب خوب :)