دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

۳۱ تیر

این هفته هفته خوبی بود،  ازش زیادخبر داشتم ، زیاد عکس و فیلم گذاشت این هفته، تا دیشب که اشتباه کردم و بهش با همون اکانت ناشناس پیام دادم ، و یکم درمورد موضوع مشترک مورد علاقه مون حرف زدیم، آخرش شک کرد که من رو میشناسه یا نه، یه جواب دو پهلو بهش دادم. 

اما خب از همون دیشب خبری ازش نیست.

نمیدونم باز داره فکر میکنه؟ اصلا فکر میکنه؟ فقط میدونم قلبم داره فشرده میشه. اشکم داره در میاد برای اونی که تا چند ماه پیش میدیدمش مسیرم رو عوض میکردم باهاش رو به رو نشم. این چند وقت که مغزم اتفاقات گذشته رو زیاد مرور میکنه فهمیدم که اون اکثر مواقع بوده فقط من نمیخواستم ببینمش. 

ولی چیشد یهو؟ مسخره به نظر میاد؟ کلیشه ایه؟ ولی واقعیه


بی حرف پرحرف

چرا دلم میخواد بنویسم ، حرف بزنم، اما انگار حرفی نیست برای گفتن. یه سری حرف ها نگفتنش بهتره چون کسی نمیفهمه چی میگی. شاید خودتم نفهمی چیه.

دلم تنگ شده برای همه چی ، خیابونا ، دانشگاه، شهر. کاش خدا رحم کنه بهمون . روزای خوب برگردن.....

فضای ابری

یه فضای ابری امن بهم معرفی میکنید ؟ میخوام یه سری فایل رو بارگذاری کنم و هر وقت که خواستم بتونم باز دانلودش کنم.


۵ تیر

خب ۵ تیر شده و اینجا ۵ساله میشه. ۵ تیر ۹۴ تا الان روزای پر فراز و نشیبی بودن.

 امروز یه فیلمی اتفاقی دیدیم بعد افرادی که توفیلم بودن  توی اون سکانس رفته بودن مهمونی و دور هم بودن. به مامان میگم یادته چه قدر خوب بود اون زمان. دلم تنگ شده برای اون وقتا. هیچ وقت فکر نمیکردم جمع شدن با آدما انقدر استرس آور بشه یه روزی. امیدوارم یه روز بخندم به این حرفا و بازهم بتونم راحت آدما رو ببینم بدون ترس. امیدوارم دور نباشه اون روز. خیلی نزدیک باشه خیلی. 


امتحانام تموم شد و میمونه فقط اندیشه که مقاله خواسته و ترجمه چکیده ش بامنه که هنوز به دستم نرسیده. فکر کنم دیگه میتونم بگم خوش آمدیم به تعطیلات تابستانی.

برخلاف چند شب گذشته هوا خنکه و داره باد میاد. خوبه. از هوای راکد بدم میاد.

چند شب پیش تیر خلاصی رو زدم و متنی رو در جایی منتشر کردم که بدونه و بخونه و بفهمه که به این راحتی فراموش نکردم. 

واکنشش جالب بود. انقدر که تا چند ساعت یادم می اومد خندم میگرفت.  باید بهش بگم فرار راه حل خوبی نیس ، ولی خب نمیتونم به خودم اجازه بدم که باز من حرف بزنم.

نمیدونم تا کی میخواد به این فرار و دروغ ادامه بده . نمیدونم چی میشه. فقط خدا داند.‌

....

+ میدونم زیادی در هم  و پراکنده مینویسم. ذهنم زیادی شلوغه.
...‌

+ اینا برای دیشب بود ولی خب الان پست میشه. همچنان هوا قشنگه و باد میاد. چکیده مقاله هم رسیده دستم و تا فردا گفتن آماده بشه.

+ چرا بلاگ اسکای این ایموجی  هاش رو بروز رسانی نمیکنه؟

حقیقتا زیادی مزخرفن و محدود.

It's on my nerve

۵۰ دقیقه دیگه امتحان بازار ترجمه دارم. هیچی نخوندم. دارم ویس های بچه ها که برای میان ترم از هرقسمت میفرستادن رو گوش میدم. یه سری ها فقط ویس های کوتاه خلاصه انگلیسی فرستادن و ای کاش فارسی بود و همه درک میکردن وقتی داری کار انجام میدی فارسی ش رو هم بفرست شاید یکی وقت تمرکز روی انگلیسی نداشته باشه و فارسی ش رو به زور بفهمه. گوشیم شارژ نداره و باید به گوش کردن چند تا ویس رضایت بدم و بذارم گوشی م شارژ بشه. و امیدوارم آسون باشه و از جزوه و پی دی اف ها پیدا بشه.