دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

این مدته که رفتم و برگشتم  زمان خوب و جالبی بود، یه کارایی کردم که شاید در مواقع عادی احتیاط اجازه نمیده، مثل بالا رفتن از صخره ولی خب جالب بود، این بچه ها رو دوست دارم، اون هم اتاقی رو اعصاب هم تقریبا جا به جا شده، ولی اگه مهمان بیاد باید برگرده، ولی خب از رفتنش خوشحال نشدم، ولی راحت شدم. 

بازار گردی با بچه ها هم خوب بود، برنامه های کانون هم قشنگ اجرا شد. یه روز اضافه موندم که خب تجربه شد دیگه اضافه نمونم و سر وقت برگردم. 

از وقتی جریان مراسمی که پرتقال گرفته بود رو فهمیدم سعی کردم هر طوری شده خودم رو برسونم و خوشبختانه شد، قشنگ بود دیدن همه اون آدمایی که بخاطرش اومده بودن و قشنگ تر از همه دیدن لبخندش بخاطر اون اتفاق بود.  و چیزی که به خودم ثابت شد این بود که حتی اگه ندونم چی میشه، حتی اگه گاهی شک کنم به همه چیزی که شاید فقط از طرف منه، حتی اگه گاهی به حضور اون دختر شک کنم که دقیقا این وسط چه نقشی داره، توی اون جمع دقیقا به کدوم یکی از اون دو نفر مربوطه؟ خدای نکرده ربطی به اون داره یا نه؟ 

با همه این سوال های که گاهی تو ذهنم میاد و گاهی مثل الان دیگه نمی‌دونم باید چی کار کنم و چطور بفهمونم بهش، یه چیز به خوبی بهم ثابت شد، اینکه ارزشش رو داره، و این مهمه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.