دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

این هم اتاقی محترم من که قبل فرجه ها دعوا کردیم و حالا الان به یه صلح نصفه نیمه رسیدیم از سر ظهری که من اومدم نشسته اینجا دو دقیقه نرفته بیرون من یه کاری داشتم نمی‌خوام این بدونه، نتونستم انجامش بدم رو مخمه، حالا مثل اینکه خدارو شکر صبح می‌ره بیرون در نتیجه بی حرف پیش باید بعد امتحان مثل جت بیام که تایم خالی رو اتاق باشم و حالا بعدش برم سلف. دو تایی با اون یکی اوکی بودیما تا دیروز. امروز که این اومده، حالا حسی که از این دارم جالب نیست یکم. انقدر که رفتم سالن مطالعه نزدیک چهار پنج ساعت و نیومدم. حوصله هم یهو ته کشیده. 

یادداشتی در رسای چیزی که نمیدونم اسمش رو چی بگذارم؟

در سلسله جلسات تصویری که با پرتقال برای اون پروژه داشتیم، خب فضایی که من بودم رسمیه و طبیعتا هم به صورت کاملا رسمی طور حاضر میشدم. این مدته که خونه اومدم و نشد حضوری برم و خب توی اون فضای رسمی هم نبودم که رسمی  باشم و گفتم خب اون که همیشه عادی میاد دیگه منم خیلی عادی رفتم، با یه تیپ معمولی معمولی معمولی  نزدیک به خونه :D  گفتم خب اون که همیشه عادیه منم حالا دوبار عادی باشم اتفاقی نمیفته فقط خودمونیم‌ و بعد فرداش دیدم که این بچه محترم من برداشته یه بخشی ش رو استوری کرده واسه تقدیر و تشکر:/ من رو میگی؟ نمیدونم از کارش ذوق کنم یا به بی فکری خودم بخندم‌. بعد میگن چرا واسه یه تماس تصویری انقدر زحمت میدین به خودتون، یه بار زحمت ندادیم نتیجه ش این شد که الان کی دیگه اون فیلم  زیبا رو نمیبینه :)