دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

تقدیر

دوباره این سریاله رو داره میذاره، همون که اون دفعه با دیدنش جو گرفتم و در احمقانه ترین حالت ممکن که اون موقع اسمش رو شجاعت گذاشتم رفتم همه چی رو بهش گفتم. میگم احمقانه چون اون طور بی مقدمه همچین حرفی رو به هرکی بزنی شاید همین واکنش رو داشته باشه. 

شاید نباید انقدر بی مقدمه این حرفا رو میزدم. اتفاقی امروز چشمم خورد به یه عکسی از یک جمله ش  که گفته بود' اگه از تقدیر حرف نمی زدی شاید انقدر سخت نمیگرفتم.'من راست گفتم، این اون بود که نتونست باور کنه.

۴۲ روز شده که ازش خبری ندارم، دلتنگی م جمع شده تو چشام هی ذره ذره سر ریز میشه. 

اون مسابقه ای که به خاطرش باید میرفتم پیش معاون سازمان چهارشنبه نتیجه نهایی مرحله کشوری اومد. با این که جزو ۱۵ نفر نهایی بودم رتبه نیاوردم ولی خب ناراحت نیستم، انقدر  که تجربه قشنگی بود و باعث شناختن آدمای خوبی شد برام.

باعث بانی شرکتم تو این جشنواره هم اون بود ولی خودش این دوره شرکت نکرد. 

بگم؟ نگم؟

راه که باز شد اومدیم یکشنبه، امروزم بی قضای پیش قراره برگردیم. بماند که اینا همه ش رو اعصابم رفتن . خاله خیلی داره رو اعصابم رژه میره. 

دیروز بعد مراسم نزدیک بود باهاش دعوام بشه، خوب شد کسی نبود منم به مامان جون گفتم میرم برای بقیه اموات فاتحه بخونم و گرنه الان یه چیز بهش میگم. همیشه خدا من و این خاله دعوا داشتیم از بچگی‌. حالا هم که مامان همراهم نیست و من و بابا فقط اومدیم یه چیز بهش بگم چه جور نگم چه جور. 

پ ن: انقدر نوشته بودم از اعصاب خوردیای دیروز ولی همه رو پاک کردم هم خاله زنک بازیه گفتنش هم میخوام بگم هم نمیدونم چرا پاک کردم. 

در هم

این چند روزه، فقط سریال دیدم، ۸ قسمت از یه سریال رو تو این ۳، ۴ روز دیدم و به قدری قشنگه و دوستش دارم که منتظر قسمت بعدم که بیاد، البته با اینکه حجم بسته کم بود و از یه سایت داخلی میدیدم، بازم الان دیدم ته این بسته هیچی نمونده و کمتر از ۱ گیگ داره:/

باید صبر کنم تا شارژ بشه، امروز ارائه ها پخش میشد، فردا نوبت گروه زبان انگلیسی عه، اول اومدم به همه اطلاع بدم که ببینن اما بعد پشیمون شدم، گفتم اگه به جایی رسید میگم، دیگه یاد گرفتم جار نزنم و تو سکوت کار کنم، الانم فقط مامان اینا میدونن. 

این روزا اتفاقای سال قبل این موقع ها دائم میاد توی سرم.

حوصله ندارم کسی سر به سرم بذاره، یه ذره نمیدونم چرا قلبم داره تیر میکشه. 

پ ن: اینا برای دیشبه

نرسیدم اجرا رو ببینم اینترنت هی قطع و وصل میشد، نتایج هم روز اختتامیه معلوم‌میشه که هنوز تاریخش رو اعلام نکردن. 

این ارائه همون مقاله ای هست که اون دفعه نوشتم قبول نشده و رد شده و کلی غصه خوردم، اون موقع هنوز نتایج بخش انگلیسی اعلام نشده بود و من فکر میکردم کلا رد شده. حدود یک هفته بعد اون، نتایج راه یافتگان‌ مرحله نهایی گروه انگلیسی  اومد و چه قدر من اون روز از خوشحالی جیغ زدم. 


۲۰۲۱

گویا ۲۰۲۱ شد. عجب سال عجیبی بود این ۲۰۲۰. میتونست قشنگ باشه ها اما خب به هر حال هرچی بود تموم شد.

فردا مهمون داریم، پس از مدت ها، البته یه ده روز پیشم دایی اینا بعد نزدیک به دوسال اومده بودن که دو وعده هم اینجا بودن. قبلا انقدر مهمون  می اومدو میرفت که یه وقتا خسته میشدیم و غر میزدیم که چه خبره. حالا اما واقعا دلمون تنگ اون روزاست. پر شب با مامانجون درموردش حرف میزدیم. تنها بود رفته بودم پیشش تا بچه ها برگردن. قبلنا خونه مامان جون اینا مثل الان برام غریبه نبود، یه وقتی بود آمار همه چی اون خونه رو داشتم و دائم در رفت و آمد بودم. یه وقتی بود همه شهرستان بودن و منم واسه این که مامان جون و باباحاجی تنها نباشن مدت زیادی رو پیش شون میموندم. بعد که بچه ها کم کم یکی یکی برگشتن منم رفت و آمدم رو کمتر کردم، زیاد میرفتم ولی اونقدر نمیموندم . حالا اما یعد رفتن باباحاجی امسال انقدر کم رفتم و اومدم که همه چی برام غریبه. حتی اگه یه وقتی برم و همه شون اونجا باشن انگاری توی یه جمع غریبه م. بعد مدت ها راحت بودم  با مامان جون، و الان که بهش فکر میکنم خوبه و باز هم سعی میکنم این روزا همین طور برم پیشش حداقل اون واسم غریبه نشه.مهمونای فردامون اما آدمای غریبه ن که انگار آشنا ان. بار دومه میان خونواده دوست قدیمی بابا. ولی  خونگرمن و جالبه برام که از دیدنشون خوشحالم. 

+متن اپیزود بعدی تقریبا آماده است.(حالا انگار چند دقیقه هست:) ) 

+چرا تا الان بیدار موندم؟؟

+چرا دارم مینویسم؟ لازم به این همه نوشتن بود؟؟ 

آزادی

الان که آخرین پروژه رو ایمیل کردم یه حس آزادی از امتحانات رو دارم‌. فقط میمونه ادبیات کهن که ۱۵م امتحان بدم. بعد این یکی دو روزه باید بشینم پروژه اون بنده خرایی که خیلی وقته دستمه رو تموم کنم که زیر دین ش نباشم و خیالم از بابت اونم راحت بشه.  حالا میفهمم چرا استاد گفت سمت گوگل ترنسلیت نرید چون متنی بود که هرچی تحویل گوگل میدادی، مزخرف تحویلت میداد.  ولی نثرش سبک بود‌ موضوعشم دوست داشتم. کاربرد شناسی.( این که جملات در فرهنگ و زبان هر کدوم در موقعیت خاصی بیان میشن مثل لحن صحبت با یک بچه که متفاوت از یک بزرگسال هست.)