دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

نگران بابام و فشاری که  روشه و انقدری این مسئله روی اعصابمه که برم باعث و بانی هاش رو بشورم بندازم روی بند و چشمم رو روی همه چی ببندم. اما مسئله اینجاست که بابا میگه چیزی نگید، اونا میخوان شما یه چیزی بگید و دست بگیرن.

امروز گند زدم مامان میگفت آزمون استخدامی آموزش پرورش رو برو، اولش با توجیه اینکه ظرفیت پارسال یه نفر بوده سعی کردم بپیچونم و فکرای تو سرم رو نگم، مامان فقط نگام کرد، معذرت خواهی کردم و یه سیلی کوچیک هم نصیبم شد که حقم بود، اون نگرانه که من دارم با خودم چی کار میکنم و انگار این جرقه ای بود که بیدار بشم و سعی کنم برنامه های توی ذهنمه و عملی کنم. عصریه دوباره بحثش پیش اومد و احمق وارانه فکری که توی سر خودم بود و قبلا به فکرم اومده بود رو به زبون آوردم که میخواید آزمون بدم که اگه قبول شدم پابند بشم. درصورتی که این فکر قبلا تو سرم اومده بود ربطی به مامان نداشت و توی لفظ بی حواس به مامان و گلی نسبتش دادم. مامان اصلا فکرشم نکرده بود و حرفاش از نگرانی بود و چه قدرم که ناراحت شد و مثل چی پشیمونم و باید از دلش دربیارم‌. 

انقدری فکر توی سرمه و باید سر و سامون بدم این حجم از اطلاعات مختلف و برنامه هام رو که یه وقت مثل امروز خرابکاری نکنم. باید فکرا زود تر بیان روی کاغذ و نوشته بشن و عملی بشن ان شاء الله. 



باگ

حقیقتا حالم داره از باگ های مختلف برنامه های مختلف بهم میخوره.  واقعا چرا  ۳ تا فایل pdf که جمعا ۳ مگ هم حجم ندارن توی جیمیل آپلود و ارسال نمیشه؟ یرای دو تا استاد باید میفرستادم و نشده. دیگه مجبوری آپلود کردم توی یه سایت آپلود فایل و لینکش رو فرستادم. یکی شون جوابی نداده هنوز و اون یکی گفته  قبول نیست این لینکه باید فایل بفرستی. خب مسلمون بزن دانلودش کن دیگه،  تو که این همه راه اومدی خب اینم قبول کن. 

واقعا خداروشکر که بالاخره داره بارون میاد. فکر کنم بعد اون ۳ روز بارون اوایل آبان یکی دو بار دیگه بارون داشتیم. کاش این مشکل کم آبی حل بشه. 

واقعی

دیشب داشتم فکر میکردم  واقعا داره تموم میشه، واقعا دارم لیسانس میگیرم. و عجب 3 سال و نیم پر فراز و نشیبی بود.

و چه قدر فکرای باحال توی ذهنمه که امیدوارم بتونم مدیریتشون کنم وهمه رو به انجام برسونم.