ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
از قبل عید دلم میخواست بنویسم. از اون شب بعد چهارشنبه سوری که دفتر خاطرات قدیمی م رو پرت کردم تو بشکه آتیش و بعدش انگار رها شدم. وزن خاطرات بدش سنکین تر بود.
حالم خوبه اما این چند وقته اتفاق افتاده که یهو حالم بد میشه و دلم میخواد گریه کنم و چشمام تر میشه.نمیفهمم چرا. الان باز همون طورم.
نمیدونم چه حکمتیه سحر ها دیر بیدار میشم. گوشیم خودش رو میکشه تا بیدار بشم.
دلم میخواد امسال بیشتر روزا رو روزه بگیرم، نمیدونم بشه یا نه. مامان که مخالفه و میگه باز حالت بد میشه. امشبم فکر کنم قندم افااده که انقدر اعصاب ندارم
رها باش رها
قبول باشه ک
چش میشه ک حالش بد میشه؟
متشکرم، قبول حق باشه
خودمم نمبدونم یهو یه غم بزرگی رو حس میکنم