دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

فهمید، بالاخره فهمید من کی م. با حماقت من ورقی که تازه داشت روی خوش نشون می داد برگشت. ای کاش بلد بودم جلوی حرف های بی موقع م رو بگیرم. که شک نکنه. اما خب نمیتونستم دروغ بگم . میشد دروغ بگم اما من نخواستم‌. وجدانم نذاشت. زنگ زد کلی حرف زد. حرف زدم اما.....

سعی کرد قانع م کنه. که به درد هم نمیخوریم. که نمیخواد من رو پا بند کنه، وابسته کنه. بهم آسیب بزنه. که یه نفر دیگه این وسط هست که باید تکلیفش روشن بشه.

 نمیدونم چی کار کنم ، هنوز تو شوک م قلبم سنگینه. نفس م سنگینه. نمیدونم فقط چرا انقدر گنگ حرف میزد. نمیخواست بگه، گفتم این همه چرا تو گفتی من جواب دادم حالا یکی ش رو جواب بده. بازم یه چیزی گفت که قانع نشدم. اما خب. یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض. 

نمیدونم چرا مغز شاعرم اون لحظه کار نمیکرد. یه نفر باید این وسط آسیب می دید،  اون من بودم. هنوز اشکم در نیومده هنوز تو شوک م  و این برای من بده‌. هنوز تو شوک بودن بده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.