دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

آخرین بار با حالت گرفته از پیشم رفت گفت بعدا بهت بهت میگم. گفت، دوستاش با حرفهای صد من یه غاز اذیتش کرده بودن. گفتم فدا سرت مهم اینه که این حرفا تو نیستی.

گذشت، خبری ازش نبود، با توجه به حرفاش نگرانش بودم، کلی پیام و زنگ بی پاسخ. پیام دادم چشم قشنگ چیزی شده، از دستم ناراحتی؟ پیام داد نه عزیز دلم و یه مشت حرف دیگه و قرار شد بعد حرف بزنیم. گذشت یه ماه تا این چند روزه باز دلم تنگ شد، نگران شدم پیام دادم جواب نداد، زنگ زدم جواب نداد. صبحی پیام دادم جواب نداد. دیدم فایده نداره

یه پیام بلند بالا دادم که دلم برات تنگ شده ولی به تصمیمات احترام میذارم. 

بعد تو اینستا یهو نمی‌دونم چرا اسمش رو سرچ کردم، بله صفحه فکر کنم جدیدش بود. استوری های امروزش هم. نمی‌دونم چرا. شاید میخواد هر پیوندی رو با اون مکان مشخص رد کنه. ولی خب بازهم دوستش دارم و درکش میکنم تا هر وقت برگرده اگه  خواست. 

دلم میخواد بدونم اگه یه روز خبری از کسی نگیرم بقیه یادشون به من میفته؟ جواب؟ به جز اون دخترک با معرفت فکر نکنم.....

با کی میجنگی عزیزم؟ 

من ببازم تو نبردی :)!!!!

---

لعنت به اونایی که باعث میشن یکی اینطور از وطنش ببره، و روبروی خودش قرار بگیره.


بیست و پنج، بیست و یک، شاید برای بقیه فیلم بود و با سکانسی که دو تا رفیق روبروی هم قرار گرفتن گریه کردن، ولی متاسفانه واسه ما واقعیته‌.

اولین بارش سخته، طاقت فرسا است شاید، خسته کننده، و کسل کننده حتی.

ولی تا شروع نکنی اتفاق نمی افته. باید شروعی باشه تا اولین باری اتفاق بیفته، و اولین باری باشه تا یاد گرفتنی اتفاق بیفته و بعد مهارت آموزی و ماهر شدن. 


عجیبه که بعد دو روز استاد جواب نداده، قبلا دیر ترین حالتش  چند ساعت بود. نمی‌دونم چی کارکنم، بفرستم یه استاد دیگه م اینو فعلا بررسی کنه بعد بفرستم و اسم هر دو شون رو بنویسم یا بازم منتظر استاد اولم بمونم؟ اول اعصابم خورد بود، و فکر مشغول آنقدر که دیشب خواب  دیدم جواب داده و صبح اول گوشیم رو چک کردم دیدم خبری نیست. الان ولی نگرانم چرا جواب نداده، هرچی هست امیدوارم خیر باشه.

وسط ماجرای آزمون و کلاس و تمرین و هزار تا چیز دیگه که الکی و واقعی ذهنمو مشغول کردن، وسط تایمی که به قول رفیق باید دست از بازیگوشی بردارم و بخونم، قبل دیدن قسمت آخر قطب شمال، کلیپ سقوط رو دیدم، خوشم اومد از تغییری که توی قطعه اصلی ایجاد شده و تهش این قطعه از آب در اومد، قشنگ بود. ولی و اما اصل ما جرا اینه که همایون باخت، نه ارغوان رو، که صحرا رو، آدم جدیدی که عشق رو دوباره به زندگی ش برگردونده بود رو بخاطر یه حس قدیمی باخت، بد هم باخت. و سوال اینجا است، چند بار بخاطر عشق های قدیمی، حس های قدیمی، و گاها آدمایی که خوبن ها ولی آدم ما نیستن، آدمایی رو می‌بازیم که میتونن باشن، بمونن و بسازن، بسازیم.‌...اصلا چطوری آدم درست ها رو دریابیم؟ آدم درست و واقعی کیه؟  چرا جوابی براش ندارم؟ کی می‌دونه؟ ....