دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

امروز  نمی‌دونم چرا بعد مدت ها تو فضای مجازی دنبال یه ردپا از آدمی گشتم که چند سال پیش رفت، در واقع نرفت، فقط نخواست بمونه. کنجکاو بودم که کجاست و چی کار میکنه، فقط همین، ولی خب برای چند لحظه یه حسی داشتم، نمی‌دونم دلتنگی بود، شاید حس بد خواسته نشدن، یا هرچی که بود برای همون چند لحظه بود، حتی آهنگ های که ربطی نداشتن بهش ولی چندسال بود گوش نداده بودم. جالبه که همه چی مربوط بهش تقریبا برای یکی دو سال پیش و نمی‌دونم چرا هیچ خبری ازش نیست. حتی نمی‌دونم چرا ازش مینویسم، در هر حال...بگذریم. القصه بعد اینا و چند قطره اشکی که به هر حال سمج بودن، نمی‌دونم چرا، رفتم سراغ کاری که مدت ها براش دست دست کردم. ولی و اما در نهایت اولین چکیده مقاله واقعی عمرم رو نوشتم. هنوز کلی کار داره، یه دور خودم باز باید ویرایش کنم، شریک نظر بده و بفرستم استادم نظر یده، بعد بفرستمش بره، احتمالا استاد هم کلی ایراد بگیره که طبیعیه. نمی‌دونم چطور میشه، ولی مهم اینه که نوشتمش. 

دیروز با یه دوستی حرف زدم که کلی انگیزه فراموش شده رو یادم آورد. باید یه سر و سامانی به فکر ها و برنامه های ذهنی م بدم. امیدوارم خوب پیش بره