ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پریشب(جمعه دو مهر) رفته بودیم سر چاه کشاورزی یکی از آشناها، وسط بیابون، اندازه مدت ها به آسمون تاریک و پر ستاره نگاه کردم.
رفتم یه گوشه و سرم رو بالا گرفتم و با همه وجودم آسمون رو بلعیدم، یه دفعه دیدم از یه سمت دیگه ماه طلوع کرد، آسمون اینجوری تو این شهرای شلوغ پیدا نمیشه و باید به دیدن خوشه پروین و یه چند تا ستاره اکتفا کرد، اما اینجا آسمون رو باید سرکشید، باید تو ذهن ثبتش کرد برای یه وقتایی که باید چشمات رو ببندی و آسمون رو تصور کنی.
پ ن: امشب که بعد دو شب اینارو مینویسم دارم به این فکر میکنم که چه خوب که ستاره ها و آسمون آدم رو قضاوت نمیکنن، هی یه مشکلی رو یاد آوری نمیکنن، راستی پس کی تیکه های اشتباهی پازل جای خودشون رو پیدا میکنن؟