دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

راستش اینا رو هیچ وقت دلم نمی‌خواست بنویسم ولی الان دلم خواست، حتی یه بار هم نوشتم، ولی منتشر نشد. میدونی امسال سال عجیب غریبی بود، به خصوص نیمه دومش. با همه اشک ها و لبخند هاش دلم براش تنگ میشه. میدونم. 

نه اینکه تلخی نداشته، داشته، شبایی بود که تا پاسی از شب گریه ولم نکرد، فقط من بودم و من و خدا و یکی دو تا دوستی که کنارم بودن، البته یه سری قسمت هاش فقط من بودم و خدا. یه سری جاها از شدت شوک نمی‌دونستم چی کار کنم. مثل اون روزی که از شب قبلش چه قدر ذوق داشتم واسه یه مراسمی و شب قبل هرچی الف رو گرفتم جواب نداد. حتی صبح هم که من درگیر بودم کار های مراسم خوب انجام بشه، نیومد. گفت نمیام، دیر اومد، به زور. بعد که حرف از زیر زبونش کشیدم معلوم  شد اون و بچه ها چیزی رو فهمیدن که نباید. می‌گفت تو اون  تایمی که من ذوق داشتم و درگیر بودم، همون وقتی که پیام داد ایران خودت رو تو دردسر ننداز، همه اون وقتا می‌خواسته پیام بده که ایران می‌تونی هیچ وقت اون آدم رو نبخشی‌ش. و من ممنونم که اون روز این پیام رو بهم نداد، چون فقط من می‌دونم کی و چرا این جمله رو گفتم، و این جمله یعنی چی. ممنونم که گذاشت اون مراسم به خوبی برام بگذره. 

هرچند بعد فهمیدم معنی نگاه های معنا دار خودش و بچه ها رو. 

خواستم کمی از این ماجرا اینجا بمونه برای بعد ها که یادم بیاد.

.......

جا داره بگم ممنونم از همه دوستایی که اینجا داشتم، حتی با وجود اینکه دیگه هیچ کدوم نمی‌نویسیم، و خبری از هم نداریم، اما از دوستی خوبتون ممنونم، و بهترین ها رو براتون آرزو دارم. پیشاپیش سال نو مبارک، با آرزوی تندرستی ، سلامتی، شادی و شادکامی و خوشبختی براتون.