ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امشب میخواستم به عنوان شب قبل رفتن برم بیرون و یه چرخی توی هوای خنک مایل با سرد اول مهر بزنم، اول میخواستم برای خرید یه سری خرده ریز برم، ولی بعد گفتم برم جایی که احتمالا پرتقال رو میبینم، اما خب در نهایت قضیه کنسل شد. حس گنگی دارم، میدونم بی حسی نیست، چون اتفاق نیفتاده هنوز درکش نمیکنم، این که میخوام برم یا نه، هم آره است و هم نه جوابم. اما خب بازم....
وسیله هام رو تقریبا جمع کردم البته که هنوز کلی کار داره و احتمالا کم و زیاد میشه.
برخورد پرتقال با این قضیه در نوع خودش جالب بود، و من که تا لحظه آخر نمیدونستم نظر و تصمیمش درباره کاری که ازش خواستم چیه، در نهایت کارش رو دوست داشتم.
تو این هاگیر واگیر نشستم بافتنی کردم امروز و کتاب گوش دادم. :/
کاملا خونسرد.
حرف؟ بسیار است.
حوصله؟ در حال حاضر داره ته میکشه.
بافتنی خوبه
آره
سلام دختر
ان شا اله که بهترین ها تو این رفتن برات پیش بیاد، هم درونی هم بیرونی :)))
بافتنی رو گفتی یاد اون قهرمان المپیک رشتۀ شنا افتادم. قبل از اینکه نوبتش بشه بافتنی می بافت همه میگفتند چه خونسرد. ولی خودش میگفت برای کم شدن استرسش این کار رو میکنه...
سلام عزیزم
ممنونم
آره واقعا به کاهش استرس کمک میکنه