دل نوشته

ذهن مکتوب

دل نوشته

ذهن مکتوب

بهم گفتن x داره جابه جا میشه اتاق شما، از اونجایی که راحت نبودم وااااقعا، رفتم بهش گفتم ببین سر یه مسائلی من راحت نیستم بیای اینجا برو بگو بفرستند یه جا دیگه، البته محترمانه، بهش گفتم بخاطر خودت نیست و بخاطر کساییه که باهاشون رفت و آمد داری قبلاً دوست من بودن و من نمیتونم بخندم و نگاشون کنم که من مثلاً باهاتون خوبم. راستش رو گفتم و گفتم که بهشون نگه. البته امیدوارم. 

البته اون هم گفت دو روز دیگه کلا داره میره، اما خب امیدوارم همین دو روزم نیاد اینجا.

بماند که باز یکم از اون پند و اندرز های الکی که، اینجا خوابگاهه و عمومیه و  به هرحال نمیتونی از این رفت و آمد ها در بری، برام ارائه کرد، که خب بیخیال. اما خب امیدوارم نیاد. و نیز واقعا امیدوارم بین خودمون بمونه و دردسر نشه.